MAIYH.ৡ40

757 118 67
                                    


_ببخشید آقا؟

تهیونگ نگاهش رو از شیشه بخار گرفته پنجره راهروی بیمارستان گرفت. صبح زود بود و اختلاف دمای بیرون و داخل بیمارستان، روی شیشه بخار ایجاد کرده بود.

+بفرمائید.
پلیس جوان پرسید.
_شما از همراهان لی فلیکس هستید؟
تهیونگ سر تکون داد.
+بله.
_کسی به اسم مین یونگی اگه می‌شناسید...
کاغذ تا شده رو به سمت تهیونگ گرفت.
_این رو بهش بدید.
تهیونگ گرفت و لب زد.
+حتماً.

مرد که دور شد تهیونگ با اخم عجیب و غم انگیزی وصیت نامه فلیکس رو باز کرد.

“سلام. لطفاً این رو به کسی به نام مین یونگی برسونید.
یونگیِ عزیزم منو ببخش. من بهت خیانت کردم؛ به احساسات خالص و پاکت تو این دوستی. مدت زیادی نبود اما خودت میدونی که چقدر به عنوان یک دوست دوست دارم. یونگی من یک کارایی کردم... کارایی که هرگز حتی نباید بهش فکر میکردم. اما پول... قدرت... منو وسوسه کردن. نباید هیچوقت به حرف آقای کیم گوش میکردم نباید هیچوقت با روح خودم بازی میکردم. نمیدونم میتونی منو ببخشی یا نه!
دوتا فایل بود درسته؟ از شکنجه های روان پریشانه کیم تهیونگ باهات. ضامن مساوی بودن کفه ترازوت با آقای کیم. اما من... منه احمق بخاطر پول حاضر شدم اون دوتارو پیدا کنم... "

تهیونگ با دهان باز چشم‌هاش رو از اون برگه گرفت. فلیکس... چه غلطی کرده بود؟ اگه اون دو فایل دست پدرش بودن... پس حتی الان هم یونگی در امان نبود. با عصبانیت مشغول خوندن ادامه اون متن شد.

“ فایل اصلی بخاطر من دست آقای کیم افتاد... میدونی رفته بودم سراغ کپی ها. بهم گفتن مادرم مرده. گفته بود خواب دیده که گل های بابونه میسوختن و ماهم درون اون آتیش مردیم... فکر می‌کنم این سرنوشت ما بود. لطفاً منو ببخش... خدانگهدار..! "

تهیونگ با ترس و عصبانیت دستشو به لبه پنجره گرفت. اگه پدرش به یونگی آسیبی میرسوند... دیگه هیچ چیز از تهیونگ باقی نمیموند.

گاهی تمام زندگی آدما میشه یک چیز، یک نفر، یک حس. منظورم وابستگی یا عشق نیست. اینکه زندگی تو بسته به اون عامل باشه... و وقتی اون آسیبی میبینه نه به تنهایی جسم یا روحت، بلکه تمام نشانه های وجودت به خطر میفته. یه نفر... شده بود اهرم فشار خدا برای تهیونگ.. شاید نفرت عجیبی پشت تهیونگ بود. شاید گذشته پنهان و یا کثیفی بود که اون رو در راه دشمنی با خدا سوق میداد. خدایی که از بچگی خونده بودن تو گوششون برای پرستش خالصانه و پاکه، حالا داشت یکی از آفریده هاش رو از مرداب زندگیِ بدون آخرین گلبرگش میترسوند.

نفس تهیونگ ،در خطر بود..!

عطر وجود یونگی سلول های بینیش رو حساس کرد. کاغذ رو سراسیمه تو جیبش فشرد حتی اگه قرار بود کسی بترسه، تهیونگ اجازه نمی‌داد اون فرد یونگی باشه.

 𝓶𝔂 𝓪𝓫𝓸𝓻𝓽𝓲𝓸𝓷 𝓲𝓷 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 |TaegiWhere stories live. Discover now