MAIYH.ৡ26

769 145 14
                                    

_چرا زدیش؟

این سوالی بود که دکتر جانگ به محض ورد به اتاق، ازش پرسیده بود.

روی صندلی نشست و پای چپش رو روی پای راستش انداخت.

+عصبیم کرد.

صدای پرت شدن عینک دکتر جانگ روی میزش باعث شد سرشو بالا بیاره.

_احتمالاً یکم دیگه پیش میرفت میکشتیش نه؟

+نه

با جواب تهیونگ تکخندی کرد.
_خوبه. اما فقط نکشتن یه نفر کافیه؟ به نظرت نباید با یه ساب تحت درمان آروم تر رفتار کنی؟

+من دامشـ....

_نیستی.

حرفش قطع شده بود. پس منتظر موند تا دکتر ادامه بده.

_توی اتاق دامش هستی. بیرونش یه دوستی یه همخونه یه رازدار. یه منبع برای آرامش و روحیه. اینجوری نیست تهیونگ. از همین اول اشتباه نکن.

نفسش رو با صدا بیرون داد.

+یاید چیکار کنم؟

_هیچ روش واحدی وجود نداره. هر دام درمانگر یه روش جدیده. تو فتیشی نیستی تهیونگ تو کینکی هستی. این برای یونگی عالیه چون تو بعد اون یکسال حتی درمان شده هم محسوب میشی. میمونه عصبانیتت... سعی نکن باهاش حرف نزنی و ازش دور بشی. برعکس باید مدام تعاملات بینتون بیشتر و بیشتر بشه تا هم عصبی بودن تو و هم اعتماد اون درست شه.

+چجوری اینکارو کنم؟ وقتی کاری میکنه با حرفاش دهنم بسته شه و نتونم چیزی بگم. وقتی به روم میاره کارامو... میدونه من رو لی لی حساسم و مدام بحثو به سمتش میکشه.

_ما یک قانون نانوشته داریم تهیونگ. کسی که لباس های عجیب میپوشه کسی که زیاد حرف میزنه. کسی که کاری میکنه که نبودش احساس بشه، دچار کمبود اعتماد به نفس شدیده. اون میگه "ازت بدم میاد ازم دور شو" اما تو بشنو "الان بیشتر از همیشه نیاز دارمت." اینه تهیونگ. تو لباس های زیبا و رنگارنگش رو میبینی درحالی که باید حرفشو بشنوی "بهم توجه کن. به لباسم... به چیزی از من." اون الان تو آسیب پذیر ترین حالتشه. و این تویی که باید باعث بشی بروزش بده. آها یه سوال دیگه. چرا روی لی لی حساسی؟

+چون عاشقشم.

_آیا همونقدر که لایقش هست عاشقش هستی؟

+آره.

_کی بهش تجاوز کرد؟

+پدرم.

_به نظرت یه دختر جوون که قدرت بدنی کمی هم نداره. در مقابل یک مرد میانسال. بدون هیچ محرک، روان گردان و الکلی با تمام اختیارش، نمیتونست از خودش محافظت کنه؟ فرار کنه؟ یا با ضرب چیزی باعث بشه پدرت بیهوش بشه‌؟

تهیونگ لبشو خیس کرد که جواب بده اما... حقیقتاً هیچ کلمه ای هیچ حرفی هیچ جمله و فکری الان نمیتونست به دکتر ماهر روبروش انتقال بده.
دکتر جانگ ادامه داد.

_بهت گفت که عاشقته؟ بهت گفت که دوست داره؟

+آ... آره.

_بهش گفتی مهم نیست اگه سر صحنه اجرای رقص باله بچش سقط شده. بهش گفتی مهم نیست اگه ادوارد رهاش کرده. درسته؟

+درسته.

_انسان عاشق با دیدن فداکاری معشوق، آیا ازش متنفر میشه؟

+نه.

_عاشقش میشه. بیشتر و بیشتر و بیشتر.

پلکی زد و تایید کرد. درحالی که از نتیجه گیری این حرف ها میترسید.

_عاشق لی لی شدی. لی لی عاشقت شده. فداکاری کردی. بیشتر عاشقت شده. در مقابل پدرت از خودش دفاع کرده چون این عشق رو ارزشمند میدونسته. تو موقعیت بد روحی به خودش آسیب نزده چون میدونسته با آسیب دیدن خودش، تو هم آسیب میبینی. درسته؟

+نه. اون خودشو کشت.

دکتر جانگ لبخندی زد و از جاش بلند شد.

_اوه. پس بزار یکبار دیگه بگم. عاشق لی لی شدی. بهت گفت که عاشقته اما در مقابل تجاوز با وجود امکان از خودش دفاع نکرد و خودش رو جلوی چشمات به بدترین شکل ممکن بعد زدن یه سری حرف کشت. تهیونگ بزار دوباره بپرسم.
لی لی عاشقته؟

چونش به شدت میلرزید و بغض تو گلوش ریشه کشیده بود. نفسش مقطع بود و صدای لرزش بازدمش محیط ساکت اتاق رو سنگین میکرد. لی لی.. میتونست اما رفت. چرا... چرا هیچوقت اینجوری بهش نگاه نکرده بود؟ چرا گذاشت لی لی اون رو تو دنیای آبی اطرافش غرق کنه؟

+نـ... نه!

با گفتن اون کلمه اشکی از چشمش جاری شد اما هنوز به سختی صورتش رو در مقابل زار زدن کنترل میکرد.

_پس مسئله لی لی رو تمومش کن تهیونگ. اون حماقت تو بود و... باید یه چیزی بهت بگم... لی لی یه مریض روانی بود.

 𝓶𝔂 𝓪𝓫𝓸𝓻𝓽𝓲𝓸𝓷 𝓲𝓷 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 |TaegiWhere stories live. Discover now