PART 33

3.3K 597 351
                                    

Warning 🔞

سی و سه، دست هام رو باز کن!

وقتی ردیف دندون های سفید و بلندش رو به نمایش گذاشت، یا وقتی امواج صورتی و سرخ تو کهکشان چشم هاش جاری شدن، فهمیدم ورنیسیته خوشحال تر از این محاله که بشه!
دستهاش رو دور گردنم حلقه و سرم رو به خودش نزدیک تر کرد و لب هاش رو با بی قراری به لب های داغم رسوند. لب پایینم رو بین لب هاش گرفت و با ولع مشغول بوسیدن و مکیدنش شد.

من هم لب بالاییش رو بین دندون هام گرفتم و برای در آوردن صداش، هر از گاهی ازش گازهای ریز و محکم میگرفتم. پاهاش رو به دور کمرم گره زد و وقتی لباس بلندش سر خورد و پاهای بلند و لختش رو به نمایش گذاشت ضربان قلبم بالا تر رفت. چون گردنم از فشار زیاد دست هاش درد گرفته بود، دست هام رو زیر سرش گذاشتم و همونطور که روی تخت مینشستم، بدون از قطع کردن پیوند لب هامون، با خودم بلندش کردم و روی پاهام نشوندمش.

حلقه ی پاهاش رو دورم تنگ تر کرد و من هم کف دستهای گرمم رو روی پوست نازک لطیفش کشیدم و نوازشش کردم.
زبونم رو روی خط فکش کشیدم و از اونجایی که لباسش یقه اسکی بود نتونستم به گردنش دسترسی داشته باشم. اخمی کردم و سرم رو کمی عقب بردم تا صورتش رو ببینم:
" به نظرم وقتشه همون لباس های خودم رو بپوشی!"
انگشت شستش رو نوازش وار زیر گوشم کشید و نیشخند جذابی زد:
" هرچیزی به وقتش کیم تهیونگ!"

با دست هام کتف هاش رو محکم گرفتم و خندیدم:
" و الان وقت اینه که تو من رو اذیت کنی... آره؟!"
دوباره سرم رو جلو بردم و لبخند پهنی که روی لب هاش نشسته بود رو بوسیدم ولی قبل از اینکه متوجه بشه، یکی از دست هام روی یقه ی حریری لباسش نشستن و با یک حرکت تا وسط سینه پارش کردم.
نگاهش رو با تعجب بالا آورد و با ناباوری خندید:
" چیکار کردی عوضی؟!"

بی توجه به عصبانیت شیرینش خم شدم و ترقوه ای که با بی رحمی بهم چشمک می زد رو بین دندونهام گرفتم و بعد، مک محکمی زدم:
" آخ..."
زبونم رو روی فاصله ی بین دو تا ترقوش کشیدم و بعد از اینکه کامل خیسش کردم، دوباره بین دندون هام گرفتمش و شروع کردم به مکیدن. معمولا به خاطر اینکه لانیمیتا نفهمه ورنیسیته با من رابطه داشته فقط روی گردن من میشد نشونه پیدا کرد.

اون روز من هم سعی میکردم با مارک کردن نقطه به نقطه ی بدنش عقدهام رو خالی کنم و انتقامم رو بگیرم!
سرم رو عقب کشیدم و با رضایت به پوست براق و زیباش که با بنفشی های غلیظ تزیین شده بود نگاه کردم و لبخند زدم.
" من عاشق خودت و رنگهاتم ورنیسیته!"
دمای بدنم بالا رفته بود و اون لباس های مخملی همه چیز رو بدتر میکرد. با بی قراری لب هام رو روی دایره ی گلبهی دور سینش کشیدم و نوک سینش رو بین دندونهام گرفتم.
" الان... آخ! فکر میکنی خیلی... وحشی ای؟!"

CHROMANDA | VKOOKWhere stories live. Discover now