Part20

9.8K 1.5K 438
                                    


یونگی لگد محکمی به در اتاق زد و با کلافگی دستش رو توی موهاش برد

همه جا رو گشته بود اما اثری از جیمین نبود و بهم ریختگی وسایل خونه هم این رو ثابت میکرد که اتفاق خوبی نیوفتاده!

با شنیدن صدایی از طبقه پایین به سرعت از پله ها پائین رفت

اما با دیدن هوسوک و بقیه پوفی کشید

هوسوک با نگرانی جلو اومد و میخواست چیزی بپرسه که تهیونگ بحرف اومد:

-مثل اینکه اونقدرام احمق نیست...

هوسوک با شک پرسید:

×منظورت چیه؟

-فهمیده بود میتونیم براش خطرناک باشیم... برای همین یکی از اعضای خونه رو دزدید تا ازش حرف بکشه. اما هنوز نفهمیده که ما به ویلاش دستبرد زدیم!

هوسوک نفس راحتی کشید

×پس با رو کردن مدارک میتونیم جیمینو پس بگیریم درسته؟

-حتی بدون مدا کم برش میگردونن... بهرحال امشب استراحت کنید. میفرستم دنبال برادرت

هوسوک سرش رو تکون داد سمت طبقه بالا رفت...

*****

چند ساعتی میشد که توی اون اتاق تاریک نشسته بود

و بالاخره در اتاق باز شد و یک مرد به همراه دو بادیگاردش وارد شد

اتاق ناگهان روشن شد و باعث شد جیمین چشم هاش رو ببنده تا نور اذیتش نکنه

مرد دقیقا رو به روش نشسته بود

_خب... میتونی بهم بگی...

__چی بهت بگم؟

_اینکه کیم تهیونگ چیکار میکنه!

__من از کجا بدونم کیم تهیونگ چیکار میکنه؟

مرد بیشتر بهش نزدیک شد و چونه هایبرید رو بین انگشتاش گرفت

_تو که فکر نمیکنی اینجا قراره بهت خوش بگذره درسته؟ اگه حرف نزنی مجبور میشم از راه دیگه ای وارد بشم!

__بهرحال یکم دیگه آزاد میشم درسته؟ تو از کیم تهیونگ میترسی

مرد تکخند ناباوری زد و سمت بادیگارداش برگشت:

_به این بچه اصلا نمیخورد انقدر زبون داشته باشه!!

یکی از بادیگارد ها یک قدم نزدیکتر شد

_قربان بهتره شما به کارهای مهم ترتون برسید ما ازش حرف میکشیم

مرد پوزخندی زد و روی پاهاش ایستاد

_ازش حرف بکشید...

زمزمه کرد و از اتاق خارج شد

جیمین نگاهی به بادیگاردا انداخت و پوفی کشید

My Horny Omega [Vkook]Where stories live. Discover now