Part30

8.4K 1.4K 397
                                    

بیشتر زیر ملافه فرو رفت و بالشی که توی بغلش گرفته بود رو فشرد...

نفس عمیقی کشید و کمی توی جاش جا به جا شد اما با دیدن اینکه‌ در بالکن اتاقش باز شده با ترس و تعجب روی تخت نشست

با ورود شخصی به داخل اتاقش، خواست جیغ بزنه اما وقتی فهمید اون شخص کیه سر جاش خشکش زد

تهیونگ کمی لباسش رو تکوند و نزدیک تر شد

-عاممم... من اومدم که... یکم باهات حرف بزنم...

وقتی دید امگا چیزی نمیگه تصمیم گرفت همه حرفاشو سریعتر بزنه...

-راجع به قضیه حتما خیلی شوکه شدی و... بهرحال قبول دارم کارم خیلی عوضی بازی بود. اما من یه خلافکارم و بیشتر از این ازم انتظار نمیرفت! پدرت یکی از رقیب های پدرم بود و... تو هم پسرش بودی و سعی داشتم از تنها راهی که بود استفاده کنم... خلاصش اینه که متاسفم که ازت سو استفاده کردم!

جمله آخرش رو به سرعت تموم کرد و کلافه دستش رو به صورتش کشید...

-درضمن... لحظه‌ی آخر پشیمون شدمو اومدم دنبالت اما پدرت زودتر نجاتت داده بود!

بعد از چند لحظه سکوت بالاخره صدای امگا شنیده شد:

+برو بیرون...

-چی؟

+گمشو بیرون!

تهیونگ با ناباوری به امگا نگاه کرد... انگار انتظار داشت که همون امگای ساده و کیوت گذشته، سریع ببخشتش و اونم با خیال راحت از اون خونه خارج بشه!

-این... الان منو نبخشیدی؟ ولی من ازت معذرت خواهی کردم!

تهیونگ کلافه گفت و به امگا خیره شد...

جونگ کوک سمت آلفا دویید و شروع کرد به هول دادنش تا زودتر از اونجا خارج بشه

+برو بیرون! فقط گمشو! نمیخوام ببینمت عوضی!

****

تهیونگ کلافه پوفی کرد... انتظار داشت اون سریع ببخشدش تا عذاب وجدان نداشته باشه... اما حالا که حال اون امگا رو تصور میکرد بیشتر عذاب وجدان میگرفت

-اوکی مشکلی نیست... دوباره میبینمت!

****

آقای جئون نگاهی به کوک که مشغول بازی با غذاش بود کرد

__چرا غذاتو نمیخوری؟

+اشتها ندارم...

__اتاقتو دیدی؟ مثل روزه اولش‌....

+آره چند وقت پیش دیدمش! شبیه انباری بود و همه وسایلام یه گوشه افتاده بودن و خاک گرفته بودن!

با این حرف همه با چهره‌ی بهت زده به جونگ کوک خیره شدن...

مادر کوک لبخند غمگینی زد و دستش رو روی دست های سرد کوک گذاشت و لبخند گرمی زد

My Horny Omega [Vkook]Where stories live. Discover now