Part27

8K 1.4K 475
                                    

جونگ کوک معذب توی جاش تکونی خورد و به آلفا که با چهره‌ی خونسردش توی جیبش دنبال چیزی میگشت نگاه کرد

از اون لحظه ای که به آلفا ابراز علاقه کرده بود تا الان حتی یک کلمه هم حرف نزده بودن

امگا خودش هم متعجب شده بود که چطور اون حرفو زده و از احساسات و افکار آلفا هم خبری نداشت...

اما هیچ چیز دست خودش نبود... اون یه امگای تنها بود که حتی خانوادشم ولش کرده بودن و با دیدن اون آلفا جذبش شده بود

حتی اگه خودشم سعی میکرد، امگاش باز هم وابسطه‌ی اون آلفای سلطه‌گر لعنتی میشد

با شنیدن صدای تهیونگ، بهش نگاهی انداخت

-بگیرش!

جونگ کوک نگاهی به گردنبند ساده ای که توی دست آلفا بود کرد

اولش نگاه گیجی به گردنبند و آلفا انداخت و بعد کم کم سرخ شد

"اینکارای رمانتیک دیگه چیه؟ الان پس میوفتم!"

امگا پیش خودش گفت و بعد بحرف اومد

+ای..این برای چیه؟

تهیونگ نگاه کوتاهی به امگا انداخت

-کاپلا برای هم هدیه نمیگیرن؟

+چ...چرا ولی...

چند لحظه سکوت کرد و دوباره بحرف اومد:

+ممنون... خیلی... قشنگه

-دیگه بهتره بریم...

****

تهیونگ ماشینش رو متوقف کرد و نگاهی به امگا انداخت

جونگ کوک با با احساس کردن نگاه خیره‌ی آلفا، اونم بهش نگاه کرد و با کنجکاوی لب زد:

+عااا چیزی شده؟

تعیونگ بعد از چند ثانیه بالاخره جواب امگارو داد:

-من یه کار مهمی برام پیش اومده... میتونی چند دقیقه اینجا منتظر بمونی تا من برگردم؟

جونگ کوک چندتا پلک گیج زد...

+خب... چرا منم همراه خودت نمیبری؟

-جای درستی نیست... خطرناکه

+خب... باشه منتظرت میمونم. زود میای؟

تهیونگ نگاهش رو از امگا گرفت و نفس عمیقی کشید

انگار دیگه نمیتونست حرفی بزنه... فقط سرش رو تکون داد و لحظه‌ی بعد جونگ کوک خداحافظیی کرد و از ماشین خارج شد

جونگ کوک با کنجکاوی کمی خم شد تا ببینه الفا در چه حالیه و چرا هنوز حرکت نکرده...

تهیونگ نگاه دیگه ای به امگا انداخت

جونگ کوک با دیدن اینکه آلفا هم بهش خیره شده، لبخند کیوتی زد و براش دست تکون داد

تهیونگ هم فقط سرش رو تکون داد و سریعا از اونجا دور شد.

My Horny Omega [Vkook]Onde as histórias ganham vida. Descobre agora