After Story

9.8K 1.2K 212
                                    


-جونگ‌کوک!

چند ثانیه بعد امگا با ظاهری آشفته از دستشویی بیرون اومد و با بیحالی خودش رو توی آغوش آلفا رها کرد...

-چیشده بیبی؟ حالت خوبه؟ میخوای بریم بیمارستان؟

+چند روزه همش بالا میارم... هیچ کوفتی نمیتونم بخورم!
(از این کلیشه متنفرم اما کاریش نمیشه کرد:/)

-بیا بریم بیمارستان کوکی!

+نه یکم استراحت کنم خوب میشم...

آلفا به امگا کمک کرد تا روی تخت دراز بکشه و خودش هم کنار امگاش خوابید تا کوک راحت بتونه بخوابه...

+نمیخوام بخوابم...

-چرا بیب؟

+هر وقت از خواب بیدار میشم بدنم درد میگیره. هی تهیونگا!

تهیونگ نگاهی به امگاش انداخت و منتظر موند تا حرفش رو بزنه...

+میشه برام بستنی بیاری؟

-تو که گفتی هیچی نمیتونی بخوری!

جونگ‌کوک اخم حرصی کرد و از آلفا فاصله گرفت

+نخواستم... برو اونور!

تهیونگ متعجب تکخندی زد و از روی تخت بلند شد

-جدیدا چرا انقدر حساس شدی بیبی؟ من که چیزی نگفتم..‌.

+حساس نشدم!

-خیلی خب... الان میرم برات میارم.‌.‌.

***
تهیونگ وارد آشپزخونه شد و بعد از چک کردن فریزر و فهمیدن اینکه هیچ بستنی کوفتیی توی خونشون وجود نداره، تصمیم گرفت برای امگاش که جدیدا زیادی غر میزد و بهونه میگرفت بستنی بخره...

***

جونگ کوک توی حال خودش بود که در اتاقش ناگهان باز میشه و صدای پر انرژی هیونجین توی فضای اتاق شنیده میشه...
(رسما هیونجین پیام بازرگانی فیکمه)

__هی امگای تهیونگ! بیا برات یه هدیه کوچیک دارم!

+چی میگی؟ چه هدیه ای؟

آلفا بسته‌ی پلاستیکی کوچیکی رو سمت امگا پرت کرد و با پوزخند از خود راضیش به امگا خیره شد

__فکر میکنم این جواب چند روز حالت تهوع هات و بی اشتهایی هات رو بده!

جونگ کوک بالشتی رو سمت هیونیجن پرت کرد و عصبی داد زد:

+مگه من با تو شوخی دارم؟؟؟

__چرا عصبی میشی عزیزه من؟ یه بیبی چک سادست دیگه! تست کن ببین مثبته یا منفی! میخوای یادت بدم چجوری باید ازش استفاده کنی؟ برای دوست دخترام زیاد خریدم!

جونگ‌کوک پوفی کشید...

توی دلش کمی شک کرده بود اما نمیخواست اینو به هیونیجن نشون بده!

My Horny Omega [Vkook]Όπου ζουν οι ιστορίες. Ανακάλυψε τώρα