8 : ـآبیِ همیشه آبیـ

3.3K 829 163
                                    

زمان حال
2 سپتامبر سال 2025

تهیونگ مقابل چشمهای ترسیده‌ی جمع، توی آغوش جونگکوک از هوش رفت.
به جای زنگ زدن به آمبولانس راه سریع تر انتخاب شد تا با ماشین به سمت بیمارستان حرکت کنند.

چکاپ توسط دکتر زیاد طول نکشید، چون پزشک مغز و اعصاب معتقد بود هربار که به تهیونگ فشار عصبی وارد بشه همین اتفاق میوفته، برای همین با تجویز چند مسکن، اعلام کرد میتونه بعد از بیدار شدن مرخص بشه.

چهار مرد درون اتاق خصوصی بیمارستان حضور داشتن.
تهیونگی که به خواب عمیقی فرو رفته بود و داشت خواب های عجیب و غریب میدید.

جیمین صلیب توی گردنش رو میفشرد و با پاهاش رو زمین ضرب گرفته بود.

جین..
جین عصبانی و نگران بود و با قدم زدن سعی میکرد احساساتش رو کنترل کنه. این همه سال از صمیمی ترین دوستهاش بیخبر بود و حالا اینطوری سرنوشت کنارهم قرارشون داد.

در آخر جونگکوکی که از پنجره به حیاط سرسبز بیمارستان نگاه میکرد و توی ذهنش سیگار میکشید.
فقط توی ذهنش، جئون جونگکوک سیگاری نبود، یعنی یک مدت دوست داشت امتحانش کنه و به طرز عجیبی وابسته‌ی اون لوله‌ی سفید رنگ بدبو شد، اما به دو روز نکشید که دو بسته‌ی سیگار و فندک شیک و طراحی شده‌ اش رو درحالی پیدا کرد که داخل بالکن دارن دونه دونه میسوزن.

همسر متمدنش با یک لبخند سرد اونهارو به خاکستر تبدیل کرد و بعد از تموم شدن کارش بدون هیچ حرفی اونو نادیده گرفت.

اون روز رو به یاد داشت.

جئون جونگکوک، نخبه‌ی ریاضیات محض بعد از یک سال تلاش بالاخره تونست معادله ی عجب غریب و بسیار سختی رو به نتیجه برسونه. با ذوق نتیجه رو با استادش در میون گذاشت، استاد با تحیر به جواب سوال نگاه کرد و ازش خواست که اجازه بده یک روز کامل به بررسی جواب معادله بپردازه.

اما در آخر، روز بعد جونگکوک خودش رو درحالی پیدا کرد که داره توی بغل تهیونگ مثل ابر بهار اشک میریزه، چون جواب معادله ای که یکسال برای حل کردنش تلاش کرد، توسط استاد دزدیده و به اسم خودش ثبت شد. اون دزد لعنتی بلافاصله بعد از این کار از کوئین مری انتقالی گرفت.

بعد از اینکه چشمه ی بی پایان اشکش خشک شد روی مبل دراز کشید و درحالی که غم عالم رو دلش بود با لبای ورچیده شده به فیلم کلاسیک بی صدایی که توی تلوزیون پخش میشد تماشا کرد.

با دیدن سیگار قهوه ای رنگ و ژست خاص بازیگر فیلم، که با غم سیگار میکشید و دودش رو با حالت جذابی بیرون میداد دلش خواست برای تسکین خودش به سمت سیگار بره.

پس وقتی تهیونگ برای خرید از خونه خارج شد، سریعا به هایپر مارکت نزدیک خونه رفت و دو بسته سیگار درجه یک خرید و شبیه بچه ی کوچیکی که دور از چشم پدر مادرش داره یک کاری رو انجام میده، شروع به کشیدن کرد.

Back to Blue Side | BTBS | KookvWhere stories live. Discover now