44 : به رنگ برهنگی روح ما

3.2K 645 431
                                    

پسر چشم آبی، دلش میخواست بخوابه، هرچند می‌دونست مغزش بیدار تر از اونیه که بهش این اجازه رو بده، پس فقط همونطور که روی صندلی جلوی ماشین دراز کشیده بود نفس‌هاش رو عمیق تر کرد.

چرا بازهم تکرارش می‌کرد؟هربار..
با اینکه این هم مثل هزارباری که توی ابهام و پیچیدگی گیر می‌افتاد، دقیقا تکرار سردرگمی‌ای می‌شد که هرگز تکراری نبود.

انگار مغزش یک چاله‌ی فضایی مکنده بود و هرچیزی در اطرافش و خاطراتش رو درون خودش می‌کشید.
هرچیزی رو..
مثل صدای نفس‌های نامنظم جونگکوک، حرکات دستش روی فرمون، حرکات پاهاش روی پدال، بوی عطر سرد اما شیرینش.. همه چیز رو..

چشم‌هاش رو نیمه باز کرد و روی صندلی به سمت راننده‌‌ای که نگاهش معطوف جاده بود برگشت. بازوش رو تکیه‌گاه سرش کرد و از لای پلک های خمارش بازهم به جونگکوک نگاه کرد.

" اگه یک درصد استعدادی توی نوشتن داشتم، درباره‌ی تو می‌نوشتم جونگکوک"

این صدای تهیونگ بود. البته صداش درون فضای خوشبو و مطبوع ماشین نپیچید، بلکه توی ذهن خودش اکو می‌شد.

" گاهی می‌ترسم، از چیزی که بهش تبدیل شدی..
گاهی متنفر می‌شم از خودم که باعث شدم فکر کنی باید تغییر کنی. "

به رفتار های اخیر جونگکوک فکر کرد. به مردی که سعی می‌کرد سلطه گرانه رفتار کنه. چیزی که اصلا شبیه رفتارهای سابقش نبود.

" شاید اگه من اونقدر ضعیف نبودم که تورو همونجوری که هستی بپذیرم تو مجبور به این تغییر نمی‌شدی.. "

به یاد روزی افتاد که جونگکوک درون آغوشش گریه کرد. روزی که توی شالیزار دنبال هم دویدند و از همون لحظه میتونست حس کنه که بلایی سر جونگکوک اروم و پاکی اومده که اجازه می‌داد فارق از ماهیت خودشون در زندگی جنسی‌شون، به راحتی احساساتش رو ابراز کنه و به تهیونگ تکیه کنه.

" نمی‌دونم چه اتفاقاتی توی زندان برات افتاده.."

به دست راست پسربزرگتر که فرمون رو کنترل می‌کرد نگاه کرد. پیراهنی که تا ساعد بالا رفته بود و تتوی های شلوغ و تیره، به سختی سعی داشتن اون رگه‌های بیرنگ و برجسته روی مچ تا ساعدش رو پنهان کنند.

" اما می‌دونم هر چی که بوده.. یک نفر رو درون تو کشته،همون کسی که میتونستم برای پاکی لبخندش بمیرم."

سرش رو برگردوند و این‌بار پاهاش رو بالا اورد و به داشبورد تکیه داد. دستش رو دراز کرد و با زدن دکمه‌ای، سان‌روف مستطیلی شکل روی سقف رو باز کرد. حالا، هوای بیشتری توی ماشین میچید و مشام پسرچشم آبی رو از عطر جونگکوک پر می‌کرد.

" تو حتی دیگه بوی شامپو بدن مورد علاقه‌ت رو هم نمی‌دی.. دلت میخواد چی رو با تغییر دادن عطر بدنت از نارگیل به مورینگا تغییر بدی؟"

Back to Blue Side | BTBS | KookvWhere stories live. Discover now