خون، اشک، عرق.
حتی شاید کثافت، ولی به هرحال اون سالن بوکس بوی مزخرفی میداد.
دوست داشت هرچه زودتر ازش خارج بشه و سرش رو سمت آسمون بگیره و نفس بکشه. ولی سرش الان زیر بغل یک هیولای دو متری گیر کرده بود و درگیر این بود که گردنش رو از شکستن نجات و بده دغدغهی بعدیش این بود چطوری وقتی اون داور خنثی حواسش نیست زانوش رو توی تخمهای حریفش بکوبونه.یک لحظه گردنش آزاد شد. چشمهاش از شدت نرسیدن خون به سرش تار میدیدند. مشتش رو بالا آورد و ضربهی سریعی به بین بازو و گردن حریفش زد و بعد تلو تلو خوران خودش رو عقب کشید.
همین بود. هیچوقت نمیفهمید چطوری برنده میشه؟ فقط به خودش میومد و میدید حریفش نقش زمینه و داور دست شل و ول و بی حسش رو بالا گرفته و با هیجان اعلام میکنه برندهست.
خون از روی پیشونیِ زخمیش پایین میچکید و اجازه نمیداد چشمهاش رو درست باز کنه. توهم زده بود که یک لحظه حس کرد که مردی شبیه جونگکوک رو بین تماشاگرها دیده؟جیهوپ با خوشحالی درحالی که دستهی پول رو تو هوا و جلوی صورت زخمی تهیونگ تکون میداد، جیغ زد تا صداش به پسر برسه و در همین حال لش نیمه جونش رو با خودش به رختکن میکشید :
- اگه بعدی رو هم ببری، اونوقت با 63 هزاردلارِ لعنتی از اینجا میریم. باورم نمیشه واقعا تمام مسابقههات رو تا اینجا بردی پسر. عاشقتممممتهیونگ کلافه از درد و خون توی چشم ها و پیشونیش تنهای به جیهوپ زد و با برداشتن کیف آبی رنگش با بالاترین سرعت ممکن خودش رو توی سرویس بهداشتی رسوند و در رو پشت سرش قفل کرد.
جلوی آیینهی روشویی ایستاد. اول از همه لنز هاش رو به سختی در آورد و تور روی صورتش رو گوشه ای پرت کرد. مشتی آب به صورتش زد تا خونی که متعلق به خودش بود از روی صورتش پاک بشه. کم کم تاری چشمهاش از بین رفتن اما همچنان سرش به شدت گیج میرفت و زخمش خون میومد. این زخم، به خاطر کشیده شدن لبهی دستکش های اون بوکسر عوضی به وجود اومده بود و تهیونگ حتی نایی نداشت بره اون بیرون و کمک بخواد.
وقتی سرش رو بالا آورد، با دیدن مرد مشکی پوشی که پشت سرش ایستاده و مستقیم به چشمهای اشک آلود و سرخش نگاه میکرد جا خورد. مرد صورتش رو کامل با ماسک پوشونده بود و چشمهاش هم به لطف چتریهای مشکی بلند و کلاهلبهدارش غیر قابل دیدن بنظر میرسیدن.
خواست برگرده و ازش بپرسه اونجا چه غلطی میکنه اما مرد با حرکت غیرقابل پیش بینیش متوقفش کرد. جلو اومد و سر تهیونگ رو به سمت آیینه برگردوند. مشتش رو پر از آب کرد و با فشار گردن تهیونگ رو خم کرد و مشت آب سرد رو روی صورت شوکهاش پاشید. برش گردوند و از اونجایی که با دیدن وضعیت میدونست پسر زخمی به شدت سرگیجه داره، کمرش رو به لبهی سینک تکیه داد و پاهای خودش رو کنار و وسط پاهای تهیونگ قرار داد. به نوعی با پاهاش قفلش کرد تا یک وقت سرش گیج نره و زمین نخوره.
از توی جیبش الکل و گاز استریل و چندتا چیز دیگه در آورد و کنار دستش رو سینک گذاشت. تهیونگ بی حرکت در مقابل مرد ناشناس ایستاده بود و با نگاه خمار و خستهش کارهاش رو دنبال میرد تا ببینه میخواد چکار کنه.
YOU ARE READING
Back to Blue Side | BTBS | Kookv
Fanfictionهفت سال از ازدواج تهیونگ و جونگکوک میگذره.شب تولد 29 سالگی تهیونگ، شبیـه که تصمیم میگیره به زندگیش پایان بده و جونگکوک رو برای همیشه تنها بزاره. ______________________________________ "انگار لحظات ارزشمندش مثل سنجاقکهای بهاری به سرعت از توی هوا می...