دستمال پارچهای را با اعصابی خردشده روی میز پرت کرد و سری که تا لحظهای پیش برای تمیز کردن پایههای میز خم کرده بود را بالا گرفت. هیسی کشید و رو به تهیونگی که با وسواس کفِ نشیمن را برای بار هزارم تی میکشید، توپید:« کمرم داره از درد میترکه! تموم نشد این تمیزکاریت؟!»
تهیونگ بدون نگاه کردن به یونگی عصبانی، سری به دو طرف تکان داد و گفت:« حموم و دستشویی هنوز مونده؛ باید کامل تمیز بشند.»
- توالت خونهات رو هم من باید بشورم؟!
- تو برو سراغ آشپزخونه.بتا با زاری روی زمین دراز کشید و صورتش را مچاله کرد. از حجم ریزبینی و دقتی که تهیونگ داشت برای تمیزکاری به خرج میداد، به ستوه آمده بود. با خستگی نالید:« حتی مادرم هم قبل از سر زدنهای مادربزرگم، برای مرتب کردن خونه انقدر سخت نمیگیره!»
آلفا بالای سرش ایستاد و با عقب راندن مبل با پایش، شروع کرد به تی کشیدن همان نقطه. پشت دستش را به پیشانی عرقکردهاش کشید و حقبهجانب جواب داد:« این دفعهی اولیه که جونگکوک قراره بیاد اینجا. خونه باید مرتب باشه!»
- خونهات و خودت با همدیگه برید به جهنم!
- یکم آب توتفرنگی خنک میخوای؟اخمهای یونگی با شنیدن پیشنهاد تهیونگ، بیدرنگ از هم باز شد و ناراحتی از وجودش پر کشید. بلند شد؛ نشست و در جواب گفت:« حتما!»
تهیونگ با لبخند سرخوشانهای به سمت آشپزخانه رفت و از همانجا فریاد زد:« خیلی خوشحالم!»
- کاملا معلومه!
- امیدوارم برای جونگکوک هم واضح باشه.
- برای تمام عالم ضایعی، رفیق!با برخورد بطری کوچک آب توتفرنگی به شانهی یونگی، صدای آخش بلند شد.
- میریزه روی زمین، احمق!
تهیونگ دوباره تیبهدست شد و به جان زمینِ نشیمن افتاد. سر تکان داد تا چتریهایش را از توی صورتش کنار بزند و بعد از تمام شدن صدای قرچوقروچ باز شدن در پلمپشدهی بطری، گفت:« باید یه سر برم خرید.»
- آره، یخچالت رو پر کن. قراره از یه گله آدم پذیرایی کنی!
- اشتهام موقع درس خوندن چندبرابر میشه! باید به اندازهی کافی غذا توی خونه باشه.
- نمیخواد بهونه بتراشی، بگو میخوام از جونگکوک حسابی پذیرایی کنم.
- همینی که گفتی.بتا آب توتفرنگی خنک را از گلویش پایین فرستاد و طعم شیرینش را مزهمزه کرد. سر تکان داد و پرسید:« فردا میاد؟»
- آره.
- احتمالا تا عصرها ور دل همدیگهاید.تهیونگ با بلند کردن گلدان بلند، کنج نشیمن را تی کشید و ازخودبیخود نالید:« کاش تا شب ور دل همدیگه باشیم!»
![](https://img.wattpad.com/cover/333105686-288-k901474.jpg)
YOU ARE READING
Peanut butter🥜[taekook]
Fanfictionپینات باتر، لقب تهیونگِ آلفایی بود که همیشهی خدا توسط یه عده گرگ خوشمزه، اینطور صدا زده میشد و به محض شنیدن این لقب، دندونهاش برای پاره کردن خرخرهی موجودات نمکریز دورش تیز میشد. هیچکس نمیدونست چی میتونست باعث بشه که آلفا با شنیدن لقب به اون...