۵. یک نفر بیرون از تُنگ

4.1K 1K 432
                                    

دستمال پارچه‌ای را با اعصابی خردشده روی میز پرت کرد و سری که تا لحظه‌ای پیش برای تمیز کردن پایه‌های میز خم کرده بود را بالا گرفت. هیسی کشید و رو به تهیونگی که با وسواس کفِ نشیمن را برای بار هزارم تی می‌کشید، توپید:« کمرم داره از درد می‌ترکه! تموم نشد این تمیزکاریت؟!»

تهیونگ بدون نگاه کردن به یونگی عصبانی، سری به دو طرف تکان داد و گفت:« حموم و دستشویی هنوز مونده؛ باید کامل تمیز بشند.»

- توالت خونه‌ات رو هم من باید بشورم؟!
- تو برو سراغ آشپزخونه.

بتا با زاری روی زمین دراز کشید و صورتش را مچاله کرد. از حجم ریزبینی و دقتی که تهیونگ داشت برای تمیزکاری به خرج می‌داد، به ستوه آمده بود. با خستگی نالید:« حتی مادرم هم قبل از سر زدن‌های مادربزرگم، برای مرتب کردن خونه انقدر سخت نمی‌گیره!»

آلفا بالای سرش ایستاد ‌و با عقب راندن مبل با پایش، شروع کرد به تی کشیدن همان نقطه. پشت دستش را به پیشانی عرق‌کرده‌اش کشید و حق‌به‌جانب جواب داد:« این دفعه‌ی اولیه که جونگ‌کوک قراره بیاد اینجا. خونه باید مرتب باشه!»

- خونه‌ات و خودت با همدیگه برید به جهنم!
- یکم آب توت‌فرنگی خنک می‌خوای؟

اخم‌های یونگی با شنیدن پیشنهاد تهیونگ، بی‌درنگ از هم باز شد و ناراحتی از وجودش پر کشید. بلند شد؛ نشست و در جواب گفت:« حتما!»

تهیونگ با لبخند سرخوشانه‌ای به سمت آشپزخانه رفت و از همانجا فریاد زد:« خیلی خوشحالم!»

- کاملا معلومه!
- امیدوارم برای جونگ‌کوک هم واضح باشه.
- برای تمام عالم ضایعی، رفیق!

با برخورد بطری کوچک آب توت‌فرنگی به شانه‌ی یونگی، صدای آخش بلند شد.

- می‌ریزه روی زمین، احمق!

تهیونگ دوباره تی‌به‌دست شد و به جان زمینِ نشیمن افتاد.‌ سر تکان داد تا چتری‌هایش را از توی صورتش کنار بزند و بعد از تمام شدن صدای قرچ‌و‌قروچ باز شدن در پلمپ‌شده‌ی بطری، گفت:« باید یه سر برم خرید.»

- آره، یخچالت رو پر کن. قراره از یه گله آدم پذیرایی کنی!
- اشتهام موقع درس خوندن چندبرابر میشه! باید به اندازه‌ی کافی غذا توی خونه باشه.
- نمی‌خواد بهونه بتراشی، بگو می‌خوام از جونگ‌کوک حسابی پذیرایی کنم.
- همینی که گفتی.

بتا آب توت‌فرنگی خنک را از گلویش پایین فرستاد و طعم شیرینش را مزه‌مزه کرد. سر تکان داد و پرسید:« فردا میاد؟»

- آره.
- احتمالا تا عصرها ور دل همدیگه‌اید.

تهیونگ با بلند کردن گلدان بلند، کنج نشیمن را تی کشید و  ازخودبیخود نالید:« کاش تا شب ور دل همدیگه باشیم!»

Peanut butter🥜[taekook]Where stories live. Discover now