- خوش اومدی، جونگکوک!
گربهی سیاهی که توی آغوش تهیونگ لمیده بود و طوری که انگار هیچ از دود سیگارِ بین لبهای آلفا خوشش نیامده باشد رویش را به سمت مخالف چرخانده بود، حتی زودتر از خود تهیونگ توجه جونگکوک را به خودش جلب کرد. بعد از آن، دود غلیظ سیگار بود و در آخر، آلفای موبلوندی که برای دعوت کردنش به داخل آپارتمان قدمی به عقب برداشته بود.
جونگکوک کفشهایش را گوشهی راهرو جفت کرد و بعد از پوشیدن صندلهایی که تهیونگ نشانش داده بود، پا به داخل آپارتمان روشن پسر گذاشت. سرش را به اطراف چرخاند و با اضطراب جلو رفت. حسی مثل اولین روزِ رفتن به مدرسه و دانشگاه را داشت. چندسالی میشد که پا به خانهی هیچ دوستی نگذاشته بود.
- خودت رو با سیگار خفه کردی؟
تهیونگ گربهای که از بودن توی آغوشش خسته شده و به میو کردن افتاده بود را زمین گذاشت و بهآرامی خندید. دستی داخل موهای نمدارش کشید و با دعوت کردن جونگکوک به نشستن، جواب داد:« برای راحتی تو. کولر روشنه و هوا کاملا در جریانه. ماسکت رو در بیار.»
آلفای مومشکی نگاهی نامطمئن به تهیونگی که راهی آشپزخانه میشد، زد و ماسکش را تا زیر بینی پایین کشید. هوا را بو کشید و با نفهمیدن هیچ بویی به جز بوی سیگار در کنار عطر خوشبوکنندهی هوا، نفس راحتی کشید. ماسکش را کناری انداخت و تشکر کرد:« ممنونم.»
- صبحونه خوردی؟!
- نزدیک ظهره.
- پس خوردی! برات آبمیوه میارم.جونگکوک جوابی به پسر نداد و نگاه فضولش را توی خانهی نورگیر او چرخاند. سمت راستش دو در بود که پشت کنسول چوبی سفید و کشیدهای مخفی نمیشد، اما حداقل با همان کنسول از نشیمن جدا میشد. روی کنسول یک گلدان، چندکتاب و ساعت رومیزی زنگداری جا گرفته بودند. سمت چپش، آشپزخانه بود و روبهرویش تلویزیون. نور شدیدی که از پنجرهی بزرگ پشت سرش به صفحهی تلویزیون میتابید، این سوال را توی سرش شکل میداد که صاحب خانه موقع چیدمان نشیمن اصلا لحظهای هم فکرش را به کار انداخته، یا نه؛ شاید هم تلویزیون اثاث بدوناستفادهای بود که چندان اهمیتی به جایگذاریاش داده نمیشد.
اما نکتهی قابلتوجهتر، پاکتهای سیگار متعددِ قرارگرفته روی میز تلویزیون بودند. تهیونگ واقعا آنقدر سیگار میکشید یا صرفا به خاطر وضعیت او دست به این خرید عمده زده بود؟
مشغول فکر کردن بود که با کشیده شدن چیز نرمی به ساق پایش به خودش آمد. گربهی سیاه، داشت بین پاهایش میلولید و با بالا گرفتن دمش، اعلام دوستی میکرد.
- اون ناریه! ناری، جونگکوک دوستمه.
جونگکوک که از شنیدن لفظ «دوست» چندان خوشش نیامده بود، نگاه سنگینی روانهی تهیونگی که توی آشپزخانه میچرخید، کرد و ناری، روی مبل بالا پرید. سرش را به ساق دست جونگکوک مالید و بعد از دریافت نوازشی از او روی سرش، لمید و سرش را به ران پای آلفا تکیه داد.
![](https://img.wattpad.com/cover/333105686-288-k901474.jpg)
YOU ARE READING
Peanut butter🥜[taekook]
Fanfictionپینات باتر، لقب تهیونگِ آلفایی بود که همیشهی خدا توسط یه عده گرگ خوشمزه، اینطور صدا زده میشد و به محض شنیدن این لقب، دندونهاش برای پاره کردن خرخرهی موجودات نمکریز دورش تیز میشد. هیچکس نمیدونست چی میتونست باعث بشه که آلفا با شنیدن لقب به اون...