۲۰. تهیونگ اوپا

3.6K 812 264
                                    

- نمیتونستی یه لباس درست‌و‌حسابی‌تر بپوشی؟!
- مگه استایلم چشه؟!
- آدم برای اولین ملاقاتش با کسایی که تا حالا ندیده، شلوار بَگی نمی‌پوشه، عجوزه!
- جئون جونگ‌کوک! پس چیزی که پینات‌باتر پوشیده اسمش چیه؟! نکنه باید مثل توی عصاقورت‌داده با کت‌و‌شلوار و کراوات می‌اومدم؟!

بازدم جونگ‌کوک، مثل دوده‌ی زغال‌سنگی که از دودکش لوکوموتیوی قدیمی توی هوا می‌پیچید، از بینی‌اش به بیرون دمیده شد و نگاه شاکی‌اش با کنده‌شدن از چهره‌ی طلبکار جونگ‌یون، اینبار به شلوار شش‌جیب و گشاد تهیونگی چسبید که بالای سرشان می‌چرخید تا مطمئن شود تمام ظرف‌های غذایی که با همت و سخت‌کوشی فراوان از بیرون سفارش داده را روی میز کوتاه وسط نشیمن چیده. هارین، خیلی زود با دیدن سردرگمی تهیونگ و ظرف غذایی که داشت بین دست‌هایش چپه می‌شد، به دادش رسیده و برای سروسامان‌دادن میز، دست‌به‌کار شده بود.

جونگ‌کوک، درحالی که داشت نقش درختی را برای تکیه‌دادنِ جونگ‌یون به آن ایفا می‌کرد، نگاهش را دور میز چرخاند. تقریبا همه به‌ جز تهیونگ، چسبیده‌ به‌ هم، روی زمین و پشت میز جاگیر شده بودند و پیشنهاد ته‌جو برای اینکه چندنفر می‌توانند پشت پیشخان بنشینند هم رد شده بود. عجیب بود و غیرقابل‌باور که همه یکصدا، مثل گروه کُر، به این پیشنهاد آلفا جواب نه داده بودند؛ البته نه برای میرانی که از برق چشم‌های هر هشت‌نفر به نقشه‌ی شوم‌شان پی برده بود.

امگا، تکانی به پاهای خشک‌شده‌اش که بین زانوی جونگ‌یون و ران پای ته‌جو گیر افتاده بود، داد و کمرش را صاف کرد. نقشه‌ی شوم همین بود! که مثل پاستیل‌های آب‌شده به هم بچسبند و راه فرار نداشته باشند. سر چرخاند و با کمی خم‌‌شدن، به صورت ته‌جو خیره شد. آلفا، طوری در برابر وراجی‌های جه‌کیونگ سر تکان می‌داد و مشتاق شنیدن به نظر می‌رسید که اگر هرکسی جای میران می‌بود، به بودن عقل مرد سر جایش شک می‌کرد. از کی تابه‌حال ته‌جو آنقدر به لوده‌گری‌های جه‌کیونگ اهمیت می‌داد؟

- اوه! میران‌شی! جاتون راحته؟ مشکلی ندارید؟

مشکل؟ البته که داشت! آلفای کنارش او را با دیوار یکی در نظر می‌گرفت. لبخندی زد و در جواب جه‌کیونگ، گفت:« همه‌چیز خوبه!» نیم‌نگا‌ه‌انداختنش به سمت ته‌جو و ابرو بالادادنش ناگزیر بود و جه‌کیونگ که بهتر از او متوجه دستپاچگی و معذب‌شدن عمویش می‌شد، لبخند پهنی زد و دست روی ران ته‌جویی گذاشت که میان همان‌مکالمه‌ی چندجمله‌ای، هزاربار و هربار به اندازه‌ی یک‌صدم ثانیه، از گوشه‌ی چشم به میران نگاه کرده بود.

- ته‌جو هیونگ بغل‌های خیلی گرمی هم داره! می‌بینید چه حس خوبی داره نشستن کنارش؟ حالا باید بغل‌کردنش رو ببینید! قبل از اینکه شما برسی، ما پسرها داشتیم به دخترها حسودی می‌کردیم. آخه رفتارش با اون‌ها از زمین تا آسمون با ما طفلی‌ها فرق می‌کنه. حالا شما هم قراره به لیست کسایی که بهشون حسودی می‌کنیم، اضافه بشی!
- خدایا... انقدر چرت‌و‌پرت نگو، کیونگ! داری معذب‌شون می‌کنی.

Peanut butter🥜[taekook]Where stories live. Discover now