Part 9

125 73 6
                                    

نمیدونم چجوری ولی با سرعت هر چه تمام تر
خودمو رسوندم به خونه جیمین
اون می تونست ببینه ...
پس چرا اون شب هیچ کاری نکرد...
چرا اصلا وانمود کرد که کوره...
چرا خودشو به ما نزدیک کرده ....
چه رابطه ای با تهیونگ داره....
این سوالا مثل خوره افتاده بود به جونم
جوری که راه نفس کشیدنم رو بسته بود

_ جیمین کجایی؟؟
_ سلام بیا تو
_ اومدم حالتو بپرسم
_ بیا بشین ...
تا من برات یکم خوراکی بیارم
( وقتی حواسش نبود یه چاقو از آشپرخونه برداشتم و با تمام نیرو به سمت چشمش حرکت دادم ...
جوری که فاصله چاقو تا چشمش به اندازه یه تار مو بود...
ولی اون حتی پلک هم نزد ...
امکان نداشت بتونه ببینه ....
هیچ آدم بینایی نمیتونه نسبت به این حرکت واکنشی نشون نده )

_ بیا یکم شکلات بخور ...
آیو خیلی این شکلات ها رو دوست داره ...
برای اونم یکم بسته بندی میکنم ، ببر براش
_ باشه مرسی
_ داری چیکار میکنی جونگکوک ؟؟
_ دنبال یه دستمال میگردم
_ بذار بهت میدم
_ نه تو بشین ... راحت باش
خودم پیدا میکنم
( دنبال یه سری مدارک پزشکی بودم....
اگر واقعا نابینا باشه چی؟؟؟؟
دکتر گفت امکان خطا وجود داره ...
شاید من اشتباهی اونو دیدم ...
شاید کسی دیگه ای بوده ....
اصلا امکان نداره اون تو عمارت تهیونگ بوده باشه
که توی کشو لباساش ... مدارک رو پیدا کردم
عکس چشماش بود ....
قطعا اون نابینا بود....
هیپنوتیزم هم هیچ کمکی نکرد
فقط ممکن بود من این وسط یه بلایی سر
دوست پسر خواهرم بیارم )

_ جیمین من دارم میرم مغازه ...
دوست داری باهام بیای ؟
الکی تو خونه نشین ...
_ اومم ... میتونم باهات بیام؟؟
_ آره ... حاضر شو بریم

****

_ اون .... اون میتونه ببینه؟؟
_ خب چطوره بگیم میتونست ببینه...
_ چی میگی ؟؟؟
درست حرف بزن ببینم ....
_ بیبی ... بهم نگو که اونو یادت نیست
_ اون ؟؟ منظورت چیه ؟؟؟
_ حافظه ضعیفی داری عزیزمممم
یادت نیست ؟؟
یادت نیست چطوری ماشینشو پرت کردی ته رودخونه ؟؟؟
یادت نیست اونو کور کردی ؟؟؟

( انگار آب جوش ریختن روم ...
بدنم از بیرون داشت یخ میکرد
و درون داشت آتیش می‌گرفت
دنیا دور سرم میچرخید ....)

_ شوکه شدی نه؟؟؟؟
چطوری یادت نیست آخهههه
اون هر شب اون تصادف رو یادشه ...
وقتی آب میبینه یاد اون تصادف میوفته
گریه میکنه ...
فریاد میزنه ....
تو زندگی اونو سیاه کردی ...
تاریک کردی ‌...
حداقل باید یادت باشه ...

****

_ بشین تا من برات یه غذای خوشمزه درست کنم
_ میتونم برم دستشویی؟؟
_ آره ... بذار بهت نشون بدم

_ سلام جونگکوک
_ تو ... تو بالاخره پیدات شد عوضی
کدوم گوری بودی؟؟؟
_ یه مدت رفته بودم سفر
_ خیلی وقته منتظرم بیای ببینمت
_ منم باهات حرف دارم ... اگه میشه بریم تو همون جنگل
_ باشه اونجا بهترم هست
_ میرم اونجا ... منتظرتم
_ باشه

Blindness of feeling  Where stories live. Discover now