part 12

117 62 1
                                    

برو تو خونه ...
فعلا میتونی اینجا بمونی
_ چرا ؟؟.. اتفاقی افتاده ؟؟؟
_ من باید برم دنبال آیو
_ چی شده ؟؟!!!
_ گفتم فعلا برو تو تا من بیام
اینقدر سوال پیچم نکن .... اهههههه

رفتم گلخونه ....
اونجا بسته بود و هیچکس نبود ...
نمیدونستم کجا برممم
جایی رو نداشتیم
کسی رو نداشتیم
آیو حتی دوستی هم نداشت ...
رفتم خونه جیمین

_ جیمین آیو نیست
_ یعنی چی ؟!!
_ نمیدونم ...
نمیدونم کجا باید دنبالش بگردم
_ بیا باهم بریم دنبالش...
_ آخه تو که...
_ من میتونم دنبالش بگردم...
بوشو میتونم حس کنم ...
منم رو‌ ببر ...
نگرانم... نمیتونم همینجوری دست روی دست بذارم و هیچ کاری نکنم
نمیتونم همینجوری تو خونه بشینم

گشتیم و گشتیم ..
تمام مسیر رودخونه رو
پارک ها ...
خیابونا...
رستوران ها ...
هر جایی که حدس میزدیم ...
هر جایی که قبلا با جیمین رفته بود
ولی هیچ اثری ازش نبود ...
هیچی ...
جیمین رو رسوندم خونه و رفتم ایستگاه پلیس

_ میخوام یه گزارش از گم شدن خواهرم بدم
_ چند ساعت از گم شدنشون میگذره ؟؟
_ تقریبا دو روزی میشه
_ خب بشینید اونجا و این فرم رو پر کنید
_ ممنون

فرم رو پر کردم و رفتم خونه
آیو دیگه دختر بچه نیست که بخواد از خونه فرار کنه ...
جایی هم نداره که بره ...
پس هر جا باشه خودش برمی‌گرده
گیج بودم ...
ترسیده بودم ...
ولی نگران نبودم ...
اون حسی که ازش میگن رو نداشتم
نمیدونستم چیه...
من فقط دو تا حس رو تجربه کرده بودم
عصبانیت و غم ...
لرزش دستام و اشک چشمام
من خونسرد بودم...
دست خودم نبود...
ولی برام مهم نبود ...
نمیدونم چرا ‌...
چرا بقیه اینقدر از گم شدن کسی میترسن ...
خب بالاخره پیدا میشه دیگه
گم شدن که ترس نداره ...
مخصوصا اگه طرف ، آدم بزرگ باشه ..

رسیدم خونه ...
دیدم ته نشسته رو زمین و زل زده به عکس من
_ چیه ؟؟ نخوری عکسمو‌....
_ کوکی ...تو هنوزم جذابی
به همون اندازه
همون اندازه ای که برای اولین بار
تو جنگل دیدمت ...
_ ته ته ‌... من همه چی یادم اومده...
حتی اون خونه رو ....
نکنه تو برای اون خونه پول ...
_ چییییی !!!  احمقی؟؟؟ یا چی ؟؟
خیلی خودتو دست بالا گرفتیاااا
فکر کردی من برای اون پول جمع میکردم ...خخ
من اصلا اون خونه رو یادمم نیست
اصلا یادم نیست که تو چقدر اونو دوست داشتی
اصلا هم برام مهم نیست که میخواسی اون خونه رو بوس کنی
یا اینکه با دیدنش چشمات شروع کردن به برق زدن
_ موچچچچچچ
_ کوکککککک .... الان چیکار کردی؟؟؟
_موچچچچچچچچچچچچچچ
_ گفتم برای اون خونه پول جمع نمیکردم
_ موچچچچچچچچچچچچچچ
_ اویییییییی
_ موچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچ
_ آیو چی شد کوکی؟؟
_ حرف اونو نزن لطفا ...
خاطرات تلخ رو برام زنده نکن...
دیگه نمیخوام از زبونت اسم اونو بشنوم
_ درست میگی ... ببخشید
اشتباه کردم
_ موچچچچچچچچچ
_ چیکار میکنی دقیقا

Blindness of feeling  Where stories live. Discover now