خب سلام میکنم خدمت شما عزیزان
زمانی که این داستان رو آپ کردم با پیج قبلیم
خیلی دوستش داشتن
و استقبال خوبی ازش شد 🥺بعد از یه مدت پیام هایی دریافت کردم
که گفتن دلتنگ تهیونگ و جونگکوک شدن
دلتنگ خونه درختی
دلتنگ عشق قشنگشون
بالا و پایین های زندگیشون
راستش خودمم برام سخت بود ، فراموش کردن این فیک ☹️
چون من تو این مدت طولانی باهاشون زندگی کردم ....😭😭
من تمام این مدت توی جنگل بودم و اونا رو از دور تماشا میکردم
من کنار دست سونگ ایستاده بودمپس به ریدر ها قول دادم که برمیگردم
این وسط پیجم پاک شد و با پیج جدید برگشتمو میخوام بگم که ایده جدیدی برای ادامه فیک به ذهنم رسیده 😝😝😝
یه جورایی فصل دوم داستان
البته تو فیک قبلی هم فصل یک و دو داشتیمولی این دیگه قراره یه فصل دوم جدا باشه
البته برام یکم ریسک دارهچون فصل یک کامل تموم شده و همه ازش راضی بودن خداروشکر
نمیدونم شروع فصل دو درسته یا نه
ولی من دلتنگشونم 😭نظر شما ها چیه ریدر های قشنگم ؟!
ادامه بدم یا چی ؟!من خلاصه فصل دو رو نوشتم
اگه همه موافقین ، خلاصه ای ازشو براتون بذارم
تا بتونین تصمیم بگیرید
آیا ادامه میخواین یا نه ؟ 🙈🙈
YOU ARE READING
Blindness of feeling
Romanceچی میشه اگه به خاطر یه حادثه کوری احساس بگیری ؟! حافظه تو از دست بدی ؟! و کسایی رو فراموش کنی که روزی همه زندگیت بودن چی میشه اگه عاشق بشی ... عاشق یه آدم نابینا بشی ... و روزی ... ساعتی ... لحظه ای که به کمکش نیاز داری اون تو رو نبینه :( کاپل : و...