Part 20

88 54 10
                                    

_ هوسوک ...
هوسوکککککککککککک
لعنتییییییی چرا دستامو بستییییییی

_ فکر کنم به هوش اومد... دو یونه
برو تو اون اتاق ....
نباید تو‌ رو ببینه

_ خوبی دو یون ؟!
_ اون کثافت کجاست ؟؟
_ منظورت کیه؟
_ هوسوککککککککک
فکرِ کمک کردن به تهیونگم نکن ....
_ نمیدونم از چی حرف میزنی
_ جونگکوک...
آخرین بار باهم تو اون سوله لعنتی بودیم
_ من گوشیتو ردیابی کردم و پیدات کردم
فقط تو اونجا بودی...
کسی نبود
_ هوسوک ... منو دیوونه نکن ... مثل آدم جواب منو بده
_ دارم میگم کسی نبود .... نمیفهمی ؟؟؟؟
_ بیا دستمو باز کن ... باید برم جایی ...
زود
_ کجا میخوای بری ؟؟
_ کارِت به جایی رسیدی از من بازجویی می‌کنی..
به تو ربطی نداره کجا میرم
این طناب های لعنتی رو باز کن...

_ سوزی هزار بار بهت زنگ زد ..
_ فاکککککک ....
چرا اینقدر پیله من شده لعنتیییییی
چرا وایسادی اونجا ؟؟
دارم میگم دستمو باز کن ..‌
الان هواپیماش میرسه..
_ هواپیمای کی؟؟
_ هوسوک هشدار آخرمه ...
یا همین الان دستام رو باز میکنی ...
یا بلایی سرت میارم که تا یه ماه نتونی راه بری
میفهمی که چی میگم...
_ باشه آروم باش...

( دستاش رو باز کردم و سریع رفتم عقب
با شتاب رفت سمت کمد لباساش )

_ فاک بهت تهیونگ ...
با این سلیقه مسخرت ...
لباسات به درد دلقک های توی سیرک میخوره
_ دویون تو هنوز حالت خوب نشده ...
چند بار بخیه هات پاره شدن ...
برو استراحت کن
_ من خوبم ... تو دخالت نکن
اه چی بپوشمممم ....

( همین جور غر میزد و تو کمد می گشت
آخر سر هم یه شلوار چرم مشکی جذب پوشید
با پیرهن مشکی که سه تا از دکمه های بالاشو باز گذاشته بود...
یه کاپشن چرم مشکی هم روش پوشید
به موهاش ژل زد و ریخت توی پیشونیش
کاملا خود دویون بود...
شخصیت دو یون همین بود)

_ اولین باره می‌خوام با تیپ واقعیم برم دیدنش
چطور شدم ؟؟
_ دیدن ک ....
_ لعنت بهت که همش از من سوال داری ...
من رفتم

( بدون جواب دادن به هیچ کدوم از سوالام در رو محکم بست و رفت )

( بعد از اون ترافیک لعنتی...
بالاخره رسیدم فرودگاه ....
منتظر نشستم تا هواپیماش فرود بیاد ..
تا بالاخره اعلام کردن که هواپیما آلمان نشست
رفتم پشت شیشه و نگام به پله برقی بود
کوش ...
چرا نمیاد ...
خیلی دل تنگشم ....
علارغم اینکه اخیرا باهاش دعوام شده بود...
ولی بازم دلتنگیش بودم ...
که یهو بین جمعیت دیدمش ...
دستم رو گرفتم بالا تا منو ببینه ..‌
بتونه منو بین جمعیت پیدا کنه ...)

_ پارک جیمین...... جیمیناااااااا
من اینجاممممممم

****

تو دبیرستان دیدمش ...
خیلی کم پیش میومد بتونم ببینمش ...
اون خیلی مهربون بود...
خیلی زیاد ...
برام شبیه فرشته ها بود...
کنار اون حس امنیت میکردم...
فکر میکردم با اون میتونم از درد هام خلاص بشم
شاید اونم بتونه منو دوست داشته باشه
شایدم نه
دوست صمیمی من بود ...
من که نه ...
دوست صمیمی تهیونگ بود
میترسیدم خودم رو بهش نشون بدم ...
هیچکس منو دوست نداره ...
همه از تهیونگ خوششون میاد ...
مگه اون چی داره ...
مثل دلقک ها لباس می پوشه ...
مدام بدون هیچ دلیلی می خنده ...
تو سری خوره ...
هر کی بهش دستور بده اون انجام میده ..
اهه
پس من چی ؟؟؟
من دارم همه درد های تهیونگ رو روی دوشم میکشم ...
من دارم گریه های شبانه اونو تو خودم میریزم
اون درد ها
شکنجه ها
غم ها
تهیونگ بدون هیچ دردی داره زندگی میکنه
اون عاشقه
عشقش هم عاشقشه ..
از اون جنگل متنفرممممم
از اون خونه درختی ...
اون عمارت ...
اون اتاق....
اون تخت ...
همه حافظه تاریک زندگیش برای منه ...
اون لعنتی هیچی یادش نیست...
کاش میشد منم مثل اون روزای خوب داشته باشم !!
یعنی میشه منم یه روزی بخندم
میشه منم با جیمین برم خونه درختی
یا حداقل برای یه ثانیه ، هم که شده
اون خاطره تلخ رو فراموش کنم ...
اون درد ...
اون خونریزی...
اون بخیه های فاکییییییی
فاک بهت تهیونگگگگ
با اینکه اینقدر احمق و کودنی همه تو رو دوست دارن ...

Blindness of feeling  Where stories live. Discover now