Part 19

92 54 8
                                    

نور چراغ قوه رو انداختم رو صورتش ...
واتتتتتتت ؟؟؟؟؟

_ ته تویی؟!
_ بهت گفتم من دو یونم احمققققققققق
_ کی بهت گفت با این حالت بیای اینجا دیوونه ؟!؟؟
تو حتی نمیتونی درست راه بری ....
_ من مثل اون تهیونگ کودن ، ضعیف نیستم ...
که بیافتم روی اون تخت بیمارستان فاکییییی

_ باید زود از اینجا بریم خب ...
الانه که آدم های بابات برسن اینجا ‌...
شوخی هات باشه برای بعد ، الان اصلا وقتش نیست..

( دویدم سمت در خروجی که با صدای شلیک
سر جام خشکم زد....
درد وحشتناکی پیچید توی بدنم ‌...
یه گرمای عجیبی توی پاهام حس میکردم و یهو افتادم روی زانو هام ....
اون واقعا بهم شلیک کرد !!!!!!!
اومد جلوی روم وایساد ...
تفنگش درست پیشونی منو هدف گرفته بود..)

_ بازی تازه شروع شده جئون جونگکوک

( مغزم در حال متلاشی شدن بود...
مطمئنم اون تهیونگه ...
ولی چرا ....
نکنه همه حرفاش دروغ بود ....
عشقش به من ....
ته ته ..
کوکی ...
اون خونه ....
نکنه از من و خانوادم کینه ای داره ...
اول رفته سراغ آیو ...
حالا هم اومده سراغ من ....
هزار تا سوال و چرا ، توی ذهنم می چرخید...
پس چرا میگه من دو یونم !!!!
نکنه برادر دوقلوشه ها؟!
ولی اون که برادر نداشت !!!
پس چرا میگه ۱۴ سالمه ....
نکنه دیوونه ای چیزیه ؟!!
خدایاااا )

_ تو واقعا کی هستی ؟؟؟ تهیونگی؟! مگه نه !!!
_ فاک بهت جونگکوک... بهت گفتم دو یونم...
دفعه بعد اگه بهم بگی تهیونگ
گلوله رو نمی‌زنم به پات ... مستقیم می زنم به اون کله پوکت ... فهمیدی ؟؟؟

_ دو یون ، کار تو بود ؟؟ تو اون بلا رو سر خواهرم آوردی ؟!
_ گفتم که من به فاکششش دادم ....
و خیلی هم لذت بردم ....
_ تهیونگ ، دو دفعه پیش اشتباه کردممم ...
اون خاطرات لعنتی نذاشت درست فکر کنم
باید همون جا تو جنگل اون دهن کثیفتو گِل می گرفتم ....
باید اون شب تو خونه خفت میکردم عوضیییییی
تو لیاقت زنده موندن نداری ....
حیف این دنیاعه ، که لجنی مثل تو ، توش باشه
حروم زاده ، من بهت اعتماد کردم ...
من حرفاتو باور کردم ...
من واقعا عاشقت بودم....
منِ خر از ته دلم دوستت داشتم ...

( هنوز داشتم باهاش حرف می زدم که
یهو به سمت شونه ام شلیک کرد ...
و من افتادم کف سوله... )

_ بهت گفتم ، دیگه به من نگو تهیونگگگگگگگگ
راستی خوب شد یادم آوردی ....
قبل از اینکه به فاکت بدم
باید یه تسویه حساب کوچیک باهم بکنیم نه ؟؟؟
اونی که تو جنگل بهش حمله کردی
اون تهیونگ ضعیف و احمق بود....
اونی هم که تو خونه قصد خفه کردنش رو داشتی تهیونگ بود ...
تو بدن خوشگل و سکسی منو زخمی کردی ...
وقتش یکم من تو رو زخمی کنم ...
من ...
دو یون...
دشمن تو .....

( یه خنده شیطانی بهم کرد و کمربند شلوار رو در آورد....
یه دور ، دور دستش پیچید و شروع کرد به زدن من ...
وقتی به صورتم نزدیک تر شده بود...
چشماش رو دیدم...
نه ...
امکان نداشت ...
اون چشم ها برای تهیونگ نبودن ...
این چشم ها سرشار از شرارت و تنفر بودن..
ولی تهیونگ نه ....
با این همه زخم و درد چجوری می تونه منو بزنه
هنوزم شک داشتم ....
شاید واقعا بردار دو قلوش باشه ...
همین جور که با ضربات کمربند منو می زد
نور چراغ قوه گوشیم رو انداختم روی بدنش ...
اون خودش بود...
اون ته بود...
لباسش پر از خون بود...
دقیقا همون جایی که چاقو خورده بود...)

Blindness of feeling  Onde histórias criam vida. Descubra agora