تو بغلم آروم گرفته بود...
دیگه خبری از تقلا کردن نبود...
ضربان قلبم رفته بود بالا ...
نه ..
این کار درست نیست ...
اون تهیونگ من نیست ..
دستام کشیدم عقب و یه قدم ازش دور شدم
اونم نامردی نکرد و یه مشت زد تو صورتم_ حد خودتو بدون جئون جونگکوک
دفعه بعدی واقعا میکشتم
_ ببخشید ... میخواستم از حسم مطمئن بشم
_ حالا شدی؟؟!!!
_ دویون ... فکر کنم عاشقت شدم
_ هههه
_ دارم حقیقت رو بهت میگم
_ روز دومت هم تموم شد .... من رفتم
_ کجا میری؟!!
_ به تو چه؟؟؟
_ همه چیز تو به من ربط داره ... با من میای خونمون
_ خونمون ؟؟!!!
هههه .... باید برم پیش نامزدم
_ نامزدت؟؟!!!! بغلت کردم مغزت از کار افتاده؟؟!!
_ اوه ... بهت نگفته بودم نه ؟! یه نامزد خیلی خوشگل دارم ....
که شبا خیلی خوب منو هندل میکنه ...
_ یاااااااا .... دویون
خیلی داری چرت میگیااااااا
_ ب هر حال سوزی منتظرمه
من رفتم
_ کجا ؟؟؟ وایسا عوضیییییی
اون بدن برای تهیونگم هستتتتتتت
اووییییییاصلا صبر نکرد حرفم رو بزنم ...
جا گذاشت رفت ............
_ الووو
_ ها چیه؟؟؟
_ خوب خوابیدی جونگکوک جون ؟!
_ به لطف تو نه
_ ولی من دیشب خیلی خوب خوابیدممممم
صدای ناله هاش برام شبیه لالاییه ...
_ چیکار داری کله صبحی ؟؟
_ روز سوم رو ، من میگم کجا بریم
_ خب؟؟
_ آدرسش رو برات میفرستم ... زود بیا
_ باشهبلند شدم ، یه دوش آب گرم گرفتم و سعی کردم کلی میکاپ کنم
تا پف زیر چشمام پیدا نباشه...
لعنت بهت دویون ..
تا صبح پلکم روی هم نرسید ...
داشتی چه غلطی میکردی تا صبح ...
با اون سوزی عوضییییییییی
هوفقفففففف
الان فقط یه مشت پای چشمش بهم آرامش میده
یه تیپ معمولی زدم و حرکت کردم...
آدرس برای یه رستوران بود...
یه رستوران خیلی خفن ...
وقتی رسیدم ..
دیدم نشسته رو صندلی های توی پیاده رو ...
رفتم نزدیک که ...
واتتتتتت ؟؟
اون دختره کیه کنارش؟؟!!!!
رفتم جلو و سلامی کردم_ سلام
_ اوه سلام جونگکوک جون
دیر کردی
_ یکم کار برام پیش اومده بود
_ بشین ...
_ ایشون رو معرفی نمیکنی؟!
_ نامزدم سوزی...چشمم افتاد به دختره ....
خودشم شوکه شده بود ...
انگار تازه فهمیده بود نامزد هستن....
هههه ... دروغ گفتن هم بلد نیسی دویون_ از آشنایی باهاتون خوشبختم
_ همچنین
_ و ایشون ک وایسادن؟!!!
_ بادیگارد منه ... هان سو
هان سو میتونی بشینی
_ نه من راحتم
_ ولی من ناراحتم .... بشین کنار جونگکوک
_ چشم خانمنگاهم فقط روی دویون بود...
بهش چشم غره میرفتم ...
با نگام داشتم میزدم لهش میکردم ... عوضی رو
وقتی متوجه نگام شد ...
دستاشو انداخت دور گردن سوزی_ دویون این رفتارت الان مودبانه نیست
_ چرا؟؟؟
_ دستتو بردار
_ نامزدمه ... اشکالش چیه؟؟!!
_ اشکالش اینه ک اون بدن تهیونگه ...
_ ولی الان برای منه ...
![](https://img.wattpad.com/cover/338367443-288-k353318.jpg)
YOU ARE READING
Blindness of feeling
Romanceچی میشه اگه به خاطر یه حادثه کوری احساس بگیری ؟! حافظه تو از دست بدی ؟! و کسایی رو فراموش کنی که روزی همه زندگیت بودن چی میشه اگه عاشق بشی ... عاشق یه آدم نابینا بشی ... و روزی ... ساعتی ... لحظه ای که به کمکش نیاز داری اون تو رو نبینه :( کاپل : و...