Part 22

86 49 3
                                    

روی تخت دراز کشیده بودم
نگاهم به سقف اتاق بود
مدام حرف های هوسوک توی ذهنم مرور میشد

( _ جونگکوک شخصیت دو یون به خاطر تو به وجود اومده ...
به خاطر ضعف تهیونگ به وجود اومده
تهیونگ نمیتونست ...
اون آدم نمیتونست اون حجم از درد رو تحمل کنه
برای همین دویون رو ساخت ...
دو یون رو ساخت تا دردهاش رو تحمل کنه ...
تا شبا به جای اون گریه کنه .‌‌..
کابوس ببینه ‌....
جونگکوک
دو یون از تو متنفره ..‌
دو یون تو‌ رو دلیل درد هاش می بینه
تهیونگ ممکنه ناپدید بشه
چون تنفر دویون بیشتر از عشق تهیونگه
وقتی تو حافظتو از دست دادی از تهیونگ دور شدی ...
اونو بار ها زدی ..‌
از مغازه بیرونش کردی ...
بهش توهین کردی ...
تهیونگ عاشقت بود و هست ‌‌....
فقط میخواست ناپدید نشه ..
میخواست دویون رو شکست بده ...
ولی
در نهایت شکست خورد ...
دویون الان خیلی قدرتمند تر از تهیونگه ....
متاسفم جونگکوک
ولی دیگه برای برگردوندن ته ، خیلی دیر شده
اون داره آخرین تلاش هاشو میکنه ...
داره با تمام توانش با خودش می جنگه ...
ولی تنهایی نمیتونه ...
تو ...
تو تنها کسی هستی که میتونی بهش کمک کنی ..
عشق ته رو بیشتر کن ...
عشق اونو از تنفر دویون بیشتر کن ‌..
بهش عشق بده ...
لطفا ...
لطفا اون پسر رو نجات بده ...
با دویون دوست شو ....
نمیدونم چجوری ...
ولی هرکار میتونی بکن ...
فقط یه چیزی ....
نباید خیلی بهش نزدیک بشی ‌...
اگر بخوای خیلی بهش نزدیک بشی...
دو یون ظاهر میشه ‌....
دویون تو رابطه جنسی ضربه خورده...
از اون رابطه وحشیانه متولد شده ...
پس نمیتونی با ته رابطه بگیری ...
مواظب باش
فقط هر جور میتونی کمکش کن ...
کمکش کن که ناپدید نشه ‌...)

از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت نقاشی ته
صورت دویون ...
آه ...
چجوری دویون تونسته اون درد رو تحمل کنه...
دلم خیلی میخواست دویون رو تو آغوش خودم بگیرم
بهش بگم که همیشه کنارشم ‌.‌‌..
هیچوقت تنهاش نمیذارم ...
حتی نمیذارم انگشت کسی بهش بخوره...
میخواستم موهای تو صورتش رو بزنم کنار
پیشونیش رو ببوسم ...
آروم نزدیک گوشش بهش بگم
که اگه کسی حتی نگاه چپ بهش بکنه
دنیا رو به آتیش میکشم ....

رفتم سمت گوشیم...
تا فیلمی که هوسوک برام فرستاده بود رو ببینم

(_ جونگکوک این فیلم رو ببین
میخوام دویون رو بشناسی ...
تا بتونی درکش کنی ...
تا ازش متنفر نباشی ...)

نشستم رو تخت و فیلم رو پلی کردم

تهیونگ بود ...
نه ...
از لباساش میشد گفت دو یون بود ...
تو آینه داشت نگاه می کرد و حرف می زد

( _چرا اینقدر میری به اون رستوران فاکیییییی هاااا؟؟
چرا اینقدر از اون عوضی کتک میخورییییییی

بلند فریاد می زد و گریه می کرد

_ من به جای تو دارم همه چی تو رو تحمل میکنم
قلب من آتیش گرفته....
تا مغز استخونم درد گرفتهههههه
پس چرااااا
چراااااااااا نمیتونی با من خوب باشی هااااااا؟؟؟
من دارم برای تو پول در میارمممممم
تو پول میخواستیییییی‌
تو گفتی پول میخوای
گفتی از جونگکوک دور بمونمممممم
من هر چی گفتی قبول کردممممم
من به جات گریه گردممممم
من به جات خرد شدممممم
من شکستم
من درد دیدم
چراااااا
چرا تو یه بار به من گوش نمیدییییییی
من از جونگکوک متنفرمممممممم
اون باعث درد من شدههههههه
اینقدر نرو به دیدن اون احمقققققق
اینقدر ازش کتک نخور

Blindness of feeling  Where stories live. Discover now