part 35

74 51 0
                                    

سخت است کنترل اشک های شبانه ای که بر روی بالشت زیر سرت دفن میشوند

سخت است کنترل اشک های شبانه ای که بخاطر خاطرات گذشته و تلخی ان از دل چشم بیرون میریزد...

سخت است.بتوانی جلوی اشکهایی را بگیری که نبود کسی علت ان است

تمام شب های خود را با اشک های یواشکی سر کردم تا ارام شوم

تا در گذر لحظات عمر یاد عزیزانی باشم که میتوانستند کنارم باشند اما نیستند..

******

( چند ماه قبل)

_ الکس
_ بله قربان
_ میخوام که اون دخترو تعقیب کنی
_ کی قربان؟!
_ آیو
_ ببخشید ، ولی میتونم بپرسم چرا ..
_ جیمین در موردش بهم هشدار داده ...
می‌خوام مواظبش باشی
_ اطاعت میشه

........

آیو بعد از اینکه از عمارت کیم اومد بیرون
هیچ دلیلی برای زنده موندش پیدا نکرد ....
فیلمی که ازش پخش شده بود ، دست به دست
بین مردم می چرخید ....
از طرفی متوجه شد .... اون باعث نابینا شدن جیمین شده ... به اشتباه
تحمل شرایط و بیماری جونگکوک هم دیگه براش غیر قابل تحمل شده بود ....
هنوز کبودی های رو صورتش خوب نشده بودن
هر بار به این کبودی ها نگاه میکرد ....
خاطرات اون شب لعنتی و سئوجون براش زنده میشدن .....
هندزفری شو گذاشت تو گوشش ...
همون هندزفری که جیمین بهش داده بود ....
همونی که بهش داد تا کَر بشه .... تا حرف مردم رو نشنوه ....
آهنگ رو پلی کرد .....

«« من که یادم رفته
چی دردمه چی دوامه
برام مهمم نیست
کی نیستش و کی باهامه
همیشه میلنگه
یه جای زندگیم
یه مرگ تازه میخوام
به جای زندگیم
نذار که کشته این
زهر گزنده بشم
میخوام تو این بازی
یه بار برنده بشم
همیشه میلنگه
یه جای زندگیم
الهی من بمیرم برای زندگیم
همیشه میلنگه
یه جای زندگیم
الهی من بمیرم برای زندگیم »»

آهنگِ تو گوشش فریاد میزد که باید بمیره ...
که بهترین انتخاب همینه ....
تو اون شب سرد زمستونی ....
خیابون تاریک و خلوت ....
فقط خودش بود و سایه اش ...
رسیده بود به پل ....
پلی که رود هان زیرش جریان داشت ...
صدای گریه هاش بیشتر و بیشتر میشد ....

«« آی خدا دلگیرم ازت
آی زندگی سیرم ازت
آی زندگی میمیرم و
عمرم و میگیرم ازت
این غصه های لعنتی
از خنده دورم میکنن
این نفسهای بی هدف
زنده به گورم میکنن
چه لحظه های خوبیه
ثانیه های آخره
فرشته مردن من
منو از اینجا میبره
آی خدا دلگیرم ازت
آی زندگی سیرم ازت
آی زندگی میمیرم و
عمرم و میگیرم ازت
چه اعتراف تلخیه
انگار رسیدم ته خط
وقتی خلاصی از همست
آی دنیا بیزارم ازت
شریک زجه های من
بگو که گوشت با منه
ببین که زخمهای تنم
شاهد حرفهای منه »»

دستاش به میله ها بود ....
نشست رو زمین ....
گریه هاش تبدیل به فریاد شده بودن ....
ولی تصمیمش رو گرفت ...
مصمم بود برای مردن ...
برای تموم کردن این زندگی تیره و تلخ ...
بلند شد ...
به رود نگاه کرد ...
پاهاش رو گذاشت اون طرف نرده و ...
پرید

Blindness of feeling  Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz