THE BABY POLICE [Kookv]

1

باریکه خونی وسط زمین سرد زیر زمین نمور و کثیف جاری بود ، نور کمی فضا رو روشن نگه داشته بود

بوی خون و گوشت هیولا های سیاه با چشمان زمردین توی زیر زمین رو بی تاب کرده بود و خرخر ها و غرش های بلندشون رو می طلبید

پسرک بی نوایی منشأ باریکه‌ خون وسط زمین سرد بود ، پسرکی که دیگه نفسی نداشت

از وضعیت پاهاش میشد فهمید که زانو هاش شکسته و از مفصل جدا شده ، دست هاش از سه جا شکسته بود
دست ها و پاهاش انگشت نداشت

لب هاش به گوشش های نداشته اش دوخته شده بود
( بریده شده‌بود ) و ماسه چشم هاش خالی بود

زبونش ؟! همون اول با سربی که گلوش رو از بین برده بود لال شده بود

& ارباب از نقاشیمون خوشش میاد

خنده نکره دو شکنجه گر سیاه پوش و نقاب به صورت قاطی غرش ها و خرخر های هیولا های سیاه و بزرگ شد

اما ؟؟!!!

ناگهان صدای قدم های محکمی توی اون مکان منفور پیچید ، صدای قدم های مرگ ؟

نه قطعا اون یه چیزی بیشتر از مرگ بود

درد ؟!!

شاید کلمه درد بیشتر برازنده اون هیولای دو پا و زیبا بود که با پوزخند گوشه لبش وارد اون مکان میشد

از نظرش این صحنه ها بیشتر از هر چیزی زیبا و دلنشین بود ، قبل از ورود و نشان دادن حضورش کمی توی تاریکی تعلل کرد

با لذت بوی خون و ترس رو به ریه هاش فرستاد و لبخند دندون نمایی زد

وارد شد و سایه ترس رو هم همراه خودش وارد کرد ، خنده دو شکنجه گر قطع شد

سه هیولای سیاه ساکت شدن و زوزه مطیعی کشیدن و روی پنجه هاشون به اون تعظیم کردن

هیولای زیبا با لبخند دندون نمایی به جنازه آویزون نگاه کرد ، ناگهان دست های که با دستکش چرم مشکی پوشیده شده بودن رو بالا آورد

شروع به دست زدن کرد و صدای خفه دست هاش لرزه بدی به تن هر چی موجود داخل اون زیر زمین بود انداخت

+ ولم کنیددد ، ولم کنید حروم زاده ها ، ولم کنید احمق هاااا

با دیدن شونه های پهن و محکم هیولا لال شد ، خفه شد ، نفسش حبس شد

تموم شد ، حتی نیازی نبود به جنازه آویزون پسرش نگاه کنه .........

___________________

راه روی روشن و سفید اداره رو با قدم های محکم طی می کردن اونم در حالی که کلاه فرم نظامی شون رو توی دستشون گرفته بودن

از آخرین ماموریت شون سه روز بیشتر نگذشته بود که برای مأموریت دوباره ای احضار شدن

جلوی دفتر رییس شون ایستادن و با نقشه ای که به در زدن و اجازه ای که دریافت کردن وارد شدن