به آرومی از جت پیاده شدن
برای ماه عسل به جزیره ای که مالکش جونگکوک بود اومده بودنیه جزیره ساکت و آروم و صد البته زیبا و دلنشین
وارد سالن بالای ویلا شدن که جونگکوک کلید برق رو فشار داد
ویلا روشن شد و تهیونگ محو دکور آبی و سفید ویلا شد ، واقعا آرامش بخش و زیبا بود
از پشت توسط جونگکوک بغل گرفته شد
کوک: اینجا رو دوست داری نفس ؟
در حالی که عطر شیرین تهیونگ رو نفس می کشید زمزمه کرد
ته: خیلی قشنگه کوکی
کوک: فدای کوکی گفتنات بشم من توله
و بوسه محکمی روی گردنش نشوند ، دستش رو پشت کمر تهیونگ گذاشت و به سمت راهرو اتاق ها هدایتش کرد
آخرین اتاق ، اتاق شون بود که دکور مشکی و خاکستری و کرم داشت و به زیبایی دو رنگ باهم ترکیب شده بودن
جونگکوک محو تهیونگ بود و البته دودل ؟
دودل بود که آیا تهیونگ می خواد با هم یکی بشن یا نه ؟
قبول ازدواج صرفا بر این معنا نبود که بخواد با هم یکی هم بشن
کوک: تهیونگ
ته: جانم ؟
به سمتش برگشت و منتظر نگاهش کرد ، جونگکوک خیره به چشم های براقش بود
چشم های براق تهیونگ حواسش رو ازش گرفت و مسخش کرد اما با حرکت بعدی تهیونگ چشم هاش رنگ تعجب گرفتن
تهیونگ جلو و اومد و لب های جونگکوک رو بوسید و عقب کشید
ته: جونگکوک تو اجازه اش رو داری
با صدای آرومی جواب سوال جونگکوک رو داد ، سوالی که هیچ وقت پرسیده نشد
جونگکوک دستش رو یک طرف صورت تهیونگ گذاشت و گونه تپلش رو نوازش کرد
کوک: مطمئنی وقت بیشتری لازم نداری ؟
ته: مطمئنم
🔞🔞🔞🔞🔞🔞
بدن های عریان شون روی تخت قرار گرفت و رقص لب هاشون شروع شد
در کمال آرامش مشغول بوسیدن هم بودن ، انگار می خواستن اول از همه عطش لب ها شون بر طرف کنن
امشب هیچ عجله ای در کار نبود و قرار بود همه چیز آروم پیش بره و جونگکوک قرار بود از همیشه محتاط تر عمل کنه
با سوختن ریه هاشون رضایت دادن تا بوسه شیرین شون رو قطع بکنن
هر دو به شدت نفس نفس میزدن و قفسه سینه هاشون با شدت بالا و پایین می شد
دمای بدن هاشون بالا رفته بود و داغ کرده بودن
نگاه جونگکوک مدام بین گردن و لب های تهیونگ در گردش بود و سردرگم بود که کدوم رو با بوسه هاش کبود کنه
YOU ARE READING
THE BABY POLICE [Kookv]
Short Storyنام: پلیس کوچولو 💫 مافیای غرق در خون و بی رحمی ...... با قلبی سنگین و نفوذ ناپذیر ...... بی اعتقاد به هر عشقی ...... بی اعتماد به هر غریبه ای ..... در اولین نگاه ...... در اولین بر خورد ..... دل به صاحب چشمانی می ده ..... و ...... و قلب سنگی و نفوذ...