12

1.9K 148 2
                                    

دفتر جانسون کاملا بهم ریخته بود و این بهم ریختگی کاره تهیونگی بود که هنوز هم از عصبانیت نفس نفس میزد

حدس بزنید چی شده ؟

جانسون خیانت یون سو رو برای اون سه نفر گفته بود و از اون سه نفر فقط تهیونگ بود که این طور فاطی کرده بود

نه بخاطر چیز هایی که دیده بود یا حس کرده بود بخاطر دوست هاش

اگر بلایی سرت یونگی می اومد چی ؟

اگر اتفاقی برای جنی می‌افتاد چی ؟

اگر رفیق هاش کشته می شدن چی ؟

و همین باعث شد دوباره خشمش فوران کنه و این دفعه از عصبانیت به گریه کردن بیوفته

جانسون که وضع رو خراب دید تهیونگ رو توی آغوش پدرانه اش کشید

جانسون: هیییششش دیگه تموم شد عزیزم دیگه تموم شد

ته: عع.....عمو

میون هق هق هاش بزور گفت ، یونگی با لیوان آبی بالای سر تهیونگ رفت و بزور کمی آب خنک به خوردش داد

جنی قیافه کیوتش رو به خودش گرفت ، جلوی پای تهیونگ نشست و دستاش رو باز کرد

جنی: بیا تهیونگی

و تهیونگ از خدا خواسته توی بغل جنی خزید ، قطعا برای هر اکیپ پسرونه ای یه دختر لازمه

جنی انگار که داره موهای یه عروسک رو ناز می کنه موهای تهیونگ رو به آرومی نوازش کرد

سرش رو نزدیک گوش تهیونگ برد شروع کرد به آروم خوندن دم گوشش ، می دونست تهیونگ الان به یه آهنگ نیاز داره

جانسون بلند شد و لباسش رو تکوند و مرتب کرد

جانسون: تا وقتی مراحل آماده بشه توی اداره بمونید

یونگی: چشم

و احترام نظامی به جانسون گذاشت ، با رفتن جانسون تهیونگ این دفعه از روی ناراحتی زد زیر گریه

ته: اگه .... هق اگه .... چیزی .... هق هق .... می شد .... هق ..... چی ؟

یونگی: ما خوبیم تهیونگ ، باید استراحت کنی پسر این چند وقت خیلی تحت فشار بودی

و به تهیونگ کمک کردن تا روی کاناپه داخل اتاق دراز بکشه و روش رو با پتوی مسافرتی کشیدن تا سردش نشه

و خودشون هم روی مبل های تکی نشستن و مشغول خوردن غذا و نوشیدنی شدن

توی این دو هفته نتونسته بودن راحت و خوب غذا بخورن

___________________________________________
_________________

هر سه با اعصابی خورد روی مبل ها جا گرفته بودن و سکوت داخل اتاق حکم فرما بود

ساعت سه صبح بود و انگار خواب قصد نداشت امشب به چشم های اونا سر بزنه

گوشی جونگکوک زنگ خورد و آرامش اون ها رو خراشید و جونگکوک با اعصابی داغون موبایلش رو جواب داد

THE BABY POLICE [Kookv]Where stories live. Discover now