11

1.9K 153 1
                                    

یونگی با دیدن وسایل آتیش بازی چشم هاش برق زدن و لبخند بزرگی روی لب هاش نقش بست

ته: چته عین بز داری می خندید ؟

یونگی: این مراسم آتیش بازی داره موقع آتیش بازی همه حواسشون پرته می تونیم اون موقع در بریم

جنی: احمق بادیگارد ها رو چکار کنیم ؟

ته: گارسونا

جنی: چی ؟

ته: وقتی حواس همه پرته میریم رختکن گارسون ها اون لباس هامون رو عوض می کنیم و بعدش هم میریم

یونگی: امیدوارم هم چی خوب پیش بره

تهیونگ و جنی هم سری تکون دادن و نفس عمیقی کشیدن ......

لیسا: هر چی فکر می کنم دوماه زیاد جونگکوک خیلی زیاده

کوک: منم می‌دونم زیاده لیسا اما چاره ای نداریم باید از پلیس زهر چشم بگیریم

هوسوک ساکت بود و بدون هیچ حرفی فقط سیگار می‌کشید و این لیست و جونگکوک رو ناراحت می کرد

چرا که می دونستن وقتی هوسوک سکوت میکنه یعنی خیلی ناراحته و همین ناراحتی اون دوتا رو بیشتر می کرد

لیسا. دستش رو روی رون هوسوک گذاشت و فشار آرومی بهش وارد کرد

لیسا: می گذره هوسوک نگران نباش

و هوسوک رو توی بغلش کشید ، هوسوک با کمال میل لیسا رو بغل کرد چقدر خوب بود که توی این واقعا خواهر و دوستی مثل لیسا کنارش بود

هوسوک: ممنونم لیسا

از هم جدا شدن

لیسا: بیاید عمارت من بهتره توی این سریال تنها نمونیم

کوک: باشه میام پیش تو

لیسا: خوبه

نگاه هوسوک اطراف رو رصد کرد و روی رافائل نشست ، کمی که دقت کرد دید رافائل مضطرب و بهم ریخته است

هوسوک: جونگکوک چرا رافائل این طوریه ؟ خیلی بهم ریخته است

کوک: اون برگشته

جمله جونگکوک باعث شد لحظه ای هوسوک و لیسا مغز هاشون قفل کنه

لیسا: فاک و تو هیچ کاری نمی کنی ؟

کوک: برای پذیرایی از مهمون باید مهمون رو دید نه ؟

هوسوک و لیسا پوزخندی زدن ، چرا که معنی این اصطلاح جونگکوک رو خوب میدونستن

موسیقی بلندی نواخته شد ، وقت رقص های دو نفره بود
نگاه جونگکوک به سمت توله تخسش رفت که همچنان با دوست هاش مشغول بود

دستش رو دور کمر باریک پسرش پیچید و اونو به خودش چسبوند

کوک: دلبر ، افتخار یه رقص کوچیک رو به من میدی؟

THE BABY POLICE [Kookv]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt