یونگی با دیدن وسایل آتیش بازی چشم هاش برق زدن و لبخند بزرگی روی لب هاش نقش بست
ته: چته عین بز داری می خندید ؟
یونگی: این مراسم آتیش بازی داره موقع آتیش بازی همه حواسشون پرته می تونیم اون موقع در بریم
جنی: احمق بادیگارد ها رو چکار کنیم ؟
ته: گارسونا
جنی: چی ؟
ته: وقتی حواس همه پرته میریم رختکن گارسون ها اون لباس هامون رو عوض می کنیم و بعدش هم میریم
یونگی: امیدوارم هم چی خوب پیش بره
تهیونگ و جنی هم سری تکون دادن و نفس عمیقی کشیدن ......
لیسا: هر چی فکر می کنم دوماه زیاد جونگکوک خیلی زیاده
کوک: منم میدونم زیاده لیسا اما چاره ای نداریم باید از پلیس زهر چشم بگیریم
هوسوک ساکت بود و بدون هیچ حرفی فقط سیگار میکشید و این لیست و جونگکوک رو ناراحت می کرد
چرا که می دونستن وقتی هوسوک سکوت میکنه یعنی خیلی ناراحته و همین ناراحتی اون دوتا رو بیشتر می کرد
لیسا. دستش رو روی رون هوسوک گذاشت و فشار آرومی بهش وارد کرد
لیسا: می گذره هوسوک نگران نباش
و هوسوک رو توی بغلش کشید ، هوسوک با کمال میل لیسا رو بغل کرد چقدر خوب بود که توی این واقعا خواهر و دوستی مثل لیسا کنارش بود
هوسوک: ممنونم لیسا
از هم جدا شدن
لیسا: بیاید عمارت من بهتره توی این سریال تنها نمونیم
کوک: باشه میام پیش تو
لیسا: خوبه
نگاه هوسوک اطراف رو رصد کرد و روی رافائل نشست ، کمی که دقت کرد دید رافائل مضطرب و بهم ریخته است
هوسوک: جونگکوک چرا رافائل این طوریه ؟ خیلی بهم ریخته است
کوک: اون برگشته
جمله جونگکوک باعث شد لحظه ای هوسوک و لیسا مغز هاشون قفل کنه
لیسا: فاک و تو هیچ کاری نمی کنی ؟
کوک: برای پذیرایی از مهمون باید مهمون رو دید نه ؟
هوسوک و لیسا پوزخندی زدن ، چرا که معنی این اصطلاح جونگکوک رو خوب میدونستن
موسیقی بلندی نواخته شد ، وقت رقص های دو نفره بود
نگاه جونگکوک به سمت توله تخسش رفت که همچنان با دوست هاش مشغول بوددستش رو دور کمر باریک پسرش پیچید و اونو به خودش چسبوند
کوک: دلبر ، افتخار یه رقص کوچیک رو به من میدی؟
DU LIEST GERADE
THE BABY POLICE [Kookv]
Kurzgeschichtenنام: پلیس کوچولو 💫 مافیای غرق در خون و بی رحمی ...... با قلبی سنگین و نفوذ ناپذیر ...... بی اعتقاد به هر عشقی ...... بی اعتماد به هر غریبه ای ..... در اولین نگاه ...... در اولین بر خورد ..... دل به صاحب چشمانی می ده ..... و ...... و قلب سنگی و نفوذ...