8

1.9K 163 8
                                    

به آرومی از روی تخت بزرگ بلند شد و همراه خدمتکاری که اومده بود از اتاق خارج شد

راهروی تاریک اتاق ها رو طی کردن و دم دره اتاقی ایستادن ، خدمتکار تعظیمی کرد و بدون حرف تهیونگ رو تخت گذاشت

تهیونگ چشم قره ای به جای خالی خدمتکار رفت و چند تقه ای به در زد و شنیدن صدای بم جونگکوک وارد اتاق شد

فضای اتاق نیمه تاریک بود

نگاه گذرایی به جونگکوک انداخت ، اون اندام فوق العاده و تتو های گنگ و سیاه براش جالب نبود
( فعلا البته 😈)

به جای جونگکوک پنجره بزرگی که با پرده های سیاه تزیین شده بود توجهش رو جلب کرد

به سمت پنجره رفت تا منظره پنجره رو ببینه ، ایستاد و مردمک های فندقی رنگش رو به منظره بیرون دوخت
منظره باغ اون عمارت از اون پنجره بلند و بزرگ جوره دیگه ای زیبا بود طوری که اون الهه مو فرفری رو محصور کرده بود

تهیونگ محو منظره رو به روش بود و متوجه نشد که دست اون هیولای تاریک دور شکم تختش حلقه شد و بدن دلبرش رو به خودش چسبوند

تهیونگ وقتی متوجه شد که سره جونگکوک توی گردنش بود و با لذت بو می کشید و عطر تنش رو تنفس می کرد

جونگکوک مالکانه گردنش رو می بویید و می بوسید و این حرکات غباری از ترس و دلهره روی دلش می نشوند

کوک:  اگر بخوام انجل مو فرفریم حاضر میشه منو برای یک جشن کوچیک همراهی می کنه ؟

چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید ، لبخند کمرنگی زد و با دلبری تمام توی بغل جونگکوک چرخید

دل جونگکوک برای دلبری دلبرش ضعف رفت و چشم های مشکیش خمار شدن

ته: چرا که نه ، خب چطوری باید لباس بپوشم ؟

کوک: هر جور که دلت می خواد

میشه شده لب زد ، یکدفعه لب های پسر شیرینش رو شکار کرد و عمیق و محکم مشغول بوسیدنش شد

آروم لب های دلبرکش رو می بوسید و کمرش رو سفت نگه داشته بود تا سانتی بین بدن هاشون فاطمه نیوفته

لا مشت بی جونی که به سینه لختش خورد لب های شیرین تهیونگ رو با صدا ول کرد

هر دو نفس نفس میزدن و قفسه سینه اشون بالا و پایین میشد ، یکی از ترس یکی از عشق

ته: م..... من ..... برم ..... آره برپ

جونگکوک پیشونیش رو به پیشونی تهیونگش چسبوند و بوسه آرومی از لباش گرفت

کوک: اولین و آخرین بارت باشه مسخ چیزی جز من میشی

دستش از گودی کمر پسر عبور کرد و باسن پر و نرم پسر رو توی مشتش فشرد

ته: چچ....چشم

کوک: آفرین دلبر حالا برو لباس هات رو ببین

دستش  رو از دور بدن پسر برداشت ، تهیونگ سری از اون خفقان فرار کرد و در رو پشت سرش بست

THE BABY POLICE [Kookv]Where stories live. Discover now