5

2.2K 185 3
                                    

( ساعت 4 ظهر )


چشم های ناز و زیباش رو باز کرد و اطراف رو کاووش کرد ، دیگه سردرد نداشت فقط کمی احساس کرختی و بی حالی می کرد

( آفرین مرد از همین اول گند زدی به ماموریت )

خودش رو سرزنش کرد ، دستش رو ستون کرد و سعی کرد بلند بشه و خب موفق هم بود

به سختی و با ناله های بی حالی نشست و به تاج تخت تکیه داد ، نفسش رو بیرون فرستاد

کم کم که همه حس و حواسش برگشت متوجه شد قسمت سمت راست لثه اش بی حسه

ناگهان دلش ریخت ، چرا ؟ چرا لثه اش بی حسه ؟
نکنه ..... نکنه

ته: نه نه نه نمیشه ..... نمیشه

کوک: چرا میشه

و جعبه بیرنگ و پلاستیکی کوچکی رو روی تخت پرت کرد ، نگاهش رو به جونگکوک داد اصلا کی اومده بود ؟ چرا بالا تنه اش لخت بود ؟

اینقدر گیج بود که زبونش قفل کرده بود ، نگاهش به سمت جعبه کشیده شد

تراشه ای که به اندازه یه عدس بود داخل جعبه بی رنگ خود نمایی می کرد ، اون تراشه تنها امید تهیونگ بود

چشم هاش تر شدن ، یعنی این آخر خط بود ؟
یعنی به همین سادگی بدون هیچ تلاشی توی این ماموریت کشته میشد ؟

قطعا تهیونگ به عنوان یک جوان 22 ساله دوست نداشت به این زودی ها بمیره

نفس لرزونی کشید که مصادف شد با فرو رفتن توی بغل بزرگی ، بازو های که دورش حلقه شده بود رو از نظر گذروند

تتو های مشکی و گنگ و درشتی اون بازو ها تهیونگ رو می ترسوند ، چرا اینقدر ضعیف جلوه می کرد ؟ چرا ؟

نفس عمیقی کشید و خودش رو جمع و جور کرد ، اخمی بین ابرو هاش نشوند و با آرنجش ضربه ی محکمی به شکم جونگکوک زد اما !!!!!!

ته: اییییییی فاک

هیسی از درد آرنجش کشید و به دنبالش صدای خنده اون هیولای گنده و صفت رو شنید

ته: رو آب بخندی مرتیکه غضمیت

جونگکوک بوسه ای زیر گوشش گذاشت که تهیونگ به شدت خودش رو کنار کشید ، جونگکوک پوزخندی زد

گردن تهیونگ رو گرفت و سرش رو به شونه خودش کوبوند ، لب هاش رو نزدیک خط فک اون توله مو فرفری برد

لب هاش رو روی پوست عسلی و شیرین تهیونگ گذاشت و مک آرومی به خط فکش زد

و همین آغاز عطش تصاحب اون توله کیوت بود
مکش هاش رو روی اون پوست شیرین عمیق تر و محکم تر کرد

ته: بسسسههههه

جونگکوک لب هاش رو به گوش توله توی بغلش نزدیک کرد و با صدای بم و بیش از حد کلفتش زمزمه کرد

THE BABY POLICE [Kookv]Where stories live. Discover now