15

2.2K 156 3
                                    

با سردرد و کرختی چشم های ناز و فندقیش رو باز کرد
دیشب تا وقتی که یادش می اومد گریه کرده بود و تقریبا از ناراحتی بی هوش شده بود

ناراحتی برای افرادش که دیشب عین حیوون سلاخی شدن و یکی پس از دیگری به قتل رسیدن

دلش می خواست گریه کنه اما دیگه اشکی برای ریختن نداشت که چشم هاش رو تر بکنه

خسته بود ، ناراحت بود ، درد داشت پس تصمیم گرفت دوباره به دنیای خواب بره ......

___________________

همون طور که توی فکر بود کنار هیون نشست و دستش رو زیر چونه اش زد

هیون: هی چته بچه ؟

رافائل: برای هیونگ ناراحتم

هیون: چرا ؟

رافائل: هیونگ بلد نیست دل فرشته اش رو به دست بیاره

هیون: اگر می خوای کاری کنی یک هفته بیشتر فرصت نداری

رافائل: چرا ؟

هیون: یک هفته دیگه ازدواج می کنن

لبای رافائل آویزون شد و چهره ناراحتی به خودش گرفت ، هیونگش نباید این کار رو می کرد

این کار فقط وضعیت رو بدتر می کرد

سرش رو روی شونه هیون گذاشت ، دومین هیونگ مورد علاقه اش

هیون: هی توله باز چته ؟

رافائل: هیونگ بیا یه کاری کنیم نمیشه همین طوری بشینیم و نگاه کنیم کههههه

هیون: خب میگی چکار کنیم

رافائل سیخ نشست و لبخندی از تایید و همراهی هیون زد که چهره جذابش رو کیوت کرد

رافائل: خب بیا اول ببینیم تهیونگ ما رو چطوری می بینه

هیون: یه مشت قاتل روانی که یه عالمه پلیس رو توی یک شب کشتن

رافائل: اما اونایی که ماکشتیم که پلیس نبودن هیونگ ؟ اونا از باند پر سیاه بودن

هیون: اما اون اینو نمی دونه

رافائل چند ثانیه کپ کرد و یک دفعه دست هاش رو بهم کوبوند و با خوشحالی گونه هیون رو بوسید و گردنش رو بغل کرد

رافائل: دمت گرم هیونگگگگ

و بوسه دیگه ای روی گونه هیون زد و بلند شد .....

دوش مختصری گرفت و از حموم بیرون اومد ، لباس های راحتی به تنش کرد

لباس های پلیسی رو دور انداخت ، دیگه نیازی بهشون نبود چراکه دیگه قرارا نبود اونارو بپوشه و اینو خوب درک کرده بود

کوک: چیزی خوردی ؟

صدای ملک عذابش رو شنید ، با اخم و چشم های وحشی عصبانیش بهش نگاه کرد

THE BABY POLICE [Kookv]Where stories live. Discover now