9

1.9K 161 2
                                    

با هجوم محتوای معده اش به دهنش از خواب پرید یا بهتر بگیم به هوش اومد

سریع به سمت دست شویی دوید و شروع به خالی کردن محتوای معده اش کرد

وقتی تمام چیزی رو که خورده بود بالا آورد نفسی گرفت ، سیفون رو کشید و بعد از زدن مسواک از دست شویی بیرون اومد

خودش رو روی تخت پرت کرد ، بغض داشت و ترس باعث لرزش بدنش شده بود

توی این چند سال خدمتی که داشت اینقدر نترسیده بود ، اصلا ..... اصلا بقیه به خطرناکی و دیوانگی جونگکوک نبودن

( من باید برم .... باید از دست این روانی فرار کنم )

در اتاق باز شد و هیکل بزرگ جونگکوک توی چهار چوب در نمایان شد ، لرزش بدنش بیشتر شد

با شروع قدم های جونگکوک روی تخت عقب عقب رفت تا با اون دیوانه حداکثر فاصله رو داشته باشه

جونگکوک به تخت رسید ، پاهای تهیونگ رو توی یک حرکت گرفت و اون رو زیر خودش کشید

تهیونگ نتونست تحمل کنه و از ترس هقی زد و گذاشت اشک هاش صورتش رو خیس کنن

کوک: گریه نکن دلبر ، شیطانت خوشش نمیاد گریه آن رو ببینه

با پشت دست به آرومی صورت خیس تهیونگ رو نوازش کرد و به چشم هاش که همچنان اشک تولید می کردن نگاه کرد

خم شد و چشم هاش رو بوسید ، بدن لرزون تهیونگ رو از نظر گذروند

نگاهش رو بالا آورد و تو چشمای فندقی رنک دلبرش نگاه کرد

کوک: ازم ترسیدی دلبر ؟

زبون تهیونگ قفل شده بود ، هر کاری می کرد اون ماهیچه دو مثقالی تکون نمی خورد و می دونست این نتیجه خوبی نداره

کوک: هششش نترس دلبرم ..... نترس ، این دیوانه عاشق تر از اونیه که فکرش رو بکنی

اما بازم سکوت دریافت کرد ، چشم های تاریکش تاریک تر شدن جوری که تهیونگ تا مرز سکته رفت

اما جونگکوک خودش رو کنترل کرد ، سرش رو خم کرد و بوسه آرومی از لب های سرخ پسرش گرفت

کوک: اگر پسر خوبی باشی دیگه دخترامون رو نمی بینی قبوله ؟

بالاخره بدنش باهاش یاری کرد و تونست حداقل سری برای اون هیولا تکون بده

جونگکوک دراز کشید و تهیونگ رو میون بازو های بزرگش اسیر کرد ، دستش به سمت پایین رفت و گودی کمر پسر رو پر کرد

تهیونگ هق هق آرومی کرد اما برای جونگکوکی که میان عطر تن الهه اش بود اهمیت نداشت

سره جونگکوک توی گردنش بود و این حالش رو بد می کرد ، صحنه های توی انبار مدام جلوی چشم هاش رژه می رفتن و حرف های جونگکوک توی ذهنش تکرار می شدن

THE BABY POLICE [Kookv]Where stories live. Discover now