با هجوم محتوای معده اش به دهنش از خواب پرید یا بهتر بگیم به هوش اومد
سریع به سمت دست شویی دوید و شروع به خالی کردن محتوای معده اش کرد
وقتی تمام چیزی رو که خورده بود بالا آورد نفسی گرفت ، سیفون رو کشید و بعد از زدن مسواک از دست شویی بیرون اومد
خودش رو روی تخت پرت کرد ، بغض داشت و ترس باعث لرزش بدنش شده بود
توی این چند سال خدمتی که داشت اینقدر نترسیده بود ، اصلا ..... اصلا بقیه به خطرناکی و دیوانگی جونگکوک نبودن
( من باید برم .... باید از دست این روانی فرار کنم )
در اتاق باز شد و هیکل بزرگ جونگکوک توی چهار چوب در نمایان شد ، لرزش بدنش بیشتر شد
با شروع قدم های جونگکوک روی تخت عقب عقب رفت تا با اون دیوانه حداکثر فاصله رو داشته باشه
جونگکوک به تخت رسید ، پاهای تهیونگ رو توی یک حرکت گرفت و اون رو زیر خودش کشید
تهیونگ نتونست تحمل کنه و از ترس هقی زد و گذاشت اشک هاش صورتش رو خیس کنن
کوک: گریه نکن دلبر ، شیطانت خوشش نمیاد گریه آن رو ببینه
با پشت دست به آرومی صورت خیس تهیونگ رو نوازش کرد و به چشم هاش که همچنان اشک تولید می کردن نگاه کرد
خم شد و چشم هاش رو بوسید ، بدن لرزون تهیونگ رو از نظر گذروند
نگاهش رو بالا آورد و تو چشمای فندقی رنک دلبرش نگاه کرد
کوک: ازم ترسیدی دلبر ؟
زبون تهیونگ قفل شده بود ، هر کاری می کرد اون ماهیچه دو مثقالی تکون نمی خورد و می دونست این نتیجه خوبی نداره
کوک: هششش نترس دلبرم ..... نترس ، این دیوانه عاشق تر از اونیه که فکرش رو بکنی
اما بازم سکوت دریافت کرد ، چشم های تاریکش تاریک تر شدن جوری که تهیونگ تا مرز سکته رفت
اما جونگکوک خودش رو کنترل کرد ، سرش رو خم کرد و بوسه آرومی از لب های سرخ پسرش گرفت
کوک: اگر پسر خوبی باشی دیگه دخترامون رو نمی بینی قبوله ؟
بالاخره بدنش باهاش یاری کرد و تونست حداقل سری برای اون هیولا تکون بده
جونگکوک دراز کشید و تهیونگ رو میون بازو های بزرگش اسیر کرد ، دستش به سمت پایین رفت و گودی کمر پسر رو پر کرد
تهیونگ هق هق آرومی کرد اما برای جونگکوکی که میان عطر تن الهه اش بود اهمیت نداشت
سره جونگکوک توی گردنش بود و این حالش رو بد می کرد ، صحنه های توی انبار مدام جلوی چشم هاش رژه می رفتن و حرف های جونگکوک توی ذهنش تکرار می شدن
YOU ARE READING
THE BABY POLICE [Kookv]
Short Storyنام: پلیس کوچولو 💫 مافیای غرق در خون و بی رحمی ...... با قلبی سنگین و نفوذ ناپذیر ...... بی اعتقاد به هر عشقی ...... بی اعتماد به هر غریبه ای ..... در اولین نگاه ...... در اولین بر خورد ..... دل به صاحب چشمانی می ده ..... و ...... و قلب سنگی و نفوذ...