22

1.8K 125 9
                                    

( سه ماه بعد )

بالاخره بعد از سه ماه هر دو رضایت دادن تا از ماهه عسل برگردن

ماه عسلی خوبی رو تجربه کرده بودن و به لطف جونگکوک و گاها تهیونگ شب های هاتی رو گذرونده بودن

تهیونگ خواب رو روی تخت گذاشت ، تهیونگ توی جت خوابش برده بود چرا که صبح زود حرکت کرده بودن

از اتاق بیرون اومد چون خوابش نمی اومد ، از پله ها پایین اومد که با رافائل و هیون رو به رو شد

کوک: چطورین بچه ها ؟

تشکری از کوک کردن و حاله کوک رو پرسیدن

کوک: عالیم ، ببینم در نبودم اتفاقی نیوفتاد ؟

هیون: ارباب یک نفر داره تو منطقه ما جلون میده

اخم های کوک توی هم رفت

کوک: کی ؟

رافائل: هوانگ جانسون

جونگکوک پوزخندی زد

( خودت قبر خودت رو کندی )

کوک: نگران نباشید بزودی از بین میره

و بعد به سمت آشپز خونه رفت و همزمان با لیوان آبی که برای خودش پر می کرد شماره عموش رو گرفت

عمویی که بعد از طرد شدن از سمت کله خاندان قبولش کرد و اون رو در پناه خودش گرفت درست مثل پسر نداشته اش

جوسا: سلام پسرم

کوک: سلام عمو ، خوبین ؟ حالتون خوبه ؟

جوسا: ممنونم پسرم کاری داشتی ؟

کوک: چرا برای عروسیم نیومدید؟ واقعا ناراحت شدم عمو

جوسا: معذرت می خواهم جونگکوک اما تو می‌دونی کاره ما چطوریه

کوک: بله وگرنه باهاتون قطع رابطه می کردم

جوسا خنده ای کرد

کوک: عمو امروز وقت داری با همسرم بیام پیشت ؟

جوسا: معلومه که آره بیاید ببینم کدوم بیچاره ای حاضر به زندگی با تو شده

کوک: یااااا عموووو

جوسا خنده بلندی کرد و بعد از اون خداحافظی کرد و جونگکوک هم با یه خنده کوتاه گوشی رو قطع کرد .....

( عصر / ساعت ۶ )

ماشین رو توی حیاط عمارت عموش پارک کرد و به همراه تهیونگ پیاده شد

تهیونگ برای ارز ادب کادو و دسته گله کوچیکی گرفته بود و کمی مضطرب بود

جونگکوک دستش رو دور شونه تهیونگ انداخت و بوسه ای به شقیقه اش زد و دستش رو برداشت

کوک: بریم عزیزم ؟

ته: بریم کوکی

وارد سالن شدن و روی مبل های سفید عمارت جا گرفتن که بعد از چند دقیقه صدای تق تقی نظرشون رو جلب کرد

THE BABY POLICE [Kookv]Where stories live. Discover now