تن خسته تهیونگ رو روی تخت گذاشت
حق داشت اینقدر خسته بشه امشب کلی با هیونگ های جدیدش و دوستاش هوش گذرونده بودبا لبخند بوسه ای به لب های سرخش زد و موهای فرفریش رو نوازش کرد
خودش هم خسته بود اما امشب وقت خواب نبود پس از روی تخت بلند شد
بدون ایجاد کوچکترین سر و صدایی از اتاق خارج شد و به سمت اتاق کارش رفت
وارد شد و یک راست به سمت کشوی میز هاش رفت
قفل کشوی اول رو باز کردروی صندلی راحتیش نشست و مشغول پر کردن خشاب تفنگش شد ، مبارزه امشبش تن به تن بود
بدون وجود حتی یک نفر ، بعد از تفنگش چاقوی ضامن دارش رو توی نیم بوتش جا ساز کرد
پالتوی بلند و مشکیش رو روی دوشش انداخت ، تقه ای به در اتاقش خورد و بعد از اون در باز شد
با دیدن تهیونگی که از خوابش بیدار شده تعجب کرد
کوک: عزیزم چرا بیدار شدی؟
ته: حس خوبی ندارم کوکی ، کجا می خوای بری ؟
از کیوتی پسرش دلش ضعف رفت ، خطر زیاد این مبارزه پسرش رو هم متوجه کرده بود
به سمتش رفت و برآید استایل بغلش کرد ، وارد اتاق خواب شون شد و تهیونگ رو دوباره روی تخت گذاشت
کوک: بخواب تهیونگ ، قول میدم صبح توی بغلم بلند بشی
ته: قوله قول ؟
جونگکوک انگشت کوچیکه دستش رو توی انگشت کوچیکه تهیونگ قفل کرد و با اطمینان گفت
کوک: قول مو فرفری من
پیشونیش رو محکم بوسید ، پتو رو روی تهیونگ کشید و با به خواب رفتن دوباره تهیونگ از جاش بلند شد
به سرعت از ساختمان عمارت خارج شد ، هیون رو دید که آشفته و نگران زمین رو متر میکنه
بهش حق میداد ، اولین فرد قابل اعتماد و همچنین وفادارش هیون بود
کوک: خوابید ؟
هیون: بله ارباب دارو خواب آور رو به خوردش دادم
کوک: ممنونم هیون
هیون: ارباب بزارید منم بیام
کوک: هیون تو باید اینجا باشی
نگاهی به پنجره اتاق شون کرد و لبخندی زد
کوک: مراقب تهیونگم باش هیون
هیون: چشم ارباب لطفا سالم برگردید
جونگکوک سری تکون داد و سوار ماشینش شد .......
( انبار متروکه _ ساعت ۱ بامداد )
دو ماشین رو به روی هم ایستادن ، صاحبان چند لحظه ای بهم زل زدن
![](https://img.wattpad.com/cover/342300052-288-k649460.jpg)
YOU ARE READING
THE BABY POLICE [Kookv]
Short Storyنام: پلیس کوچولو 💫 مافیای غرق در خون و بی رحمی ...... با قلبی سنگین و نفوذ ناپذیر ...... بی اعتقاد به هر عشقی ...... بی اعتماد به هر غریبه ای ..... در اولین نگاه ...... در اولین بر خورد ..... دل به صاحب چشمانی می ده ..... و ...... و قلب سنگی و نفوذ...