1

1.2K 166 2
                                    

بوی آتش و خون به مشام همه می رسید
باز هم آسمون با دود تیره شده بود
باز هم رودخانه ای خون رو جایگزین آبش کرده بود
باز هم دشت ها میزبان جنازه ها بود
باز هم لاشه برای کفتار ها فراهم شده بود

باز هم کشوری فتح شده بود

خاک کشور ویران شده زیر سم های اسبش لگد می شد
اسبی که از خراش های تنش معلوم بود در هر فتح هر کشوری همراه و یار صاحبش بوده

اسبی تماما سیاه با یال هایی بلند و جثه ای ورزیده و بزرگتر از اسب های دیگر

همچین اسبی قطعا برازنده صاحب بی رحمش بود
صاحبی که پنجمین کشور رو فتح کرده بود

زخمی حاصل از جنگ های اولیه اش بر روی صورتش ، درست از پیشانی بلندش تا روی گونه سمت راستش

موهای مشکی بلندش هماهنگی زیبایی با یال های اسبش داشت ، قامت ورزیده و بزرگش لرزه به تن دشمن می انداخت

شمشیر حکاکی شده اش برق نمی‌زد چرا که خون روش مانعی از بازتاب نور خورشید میشد

هر چند که خورشیدی پیدا نبود

از اسب پیاده شد و به دنبال اون سرداران وفادارش هم پیاده شدند

از دروازه باز قصر عبور کرد ، پنجمین قصری بود که اون رو با جنازه و خون تزیین می کرد

از پله های سالن اصلی قصر بالا رفت ، وارد شد و بعد از طی کردن فرش قرمز و ابریشمی روی تخت پادشاهی نشست

پادشاه به همراه همسران و فرزندانش کت بسته به صف جلوش به زانو در آورده شدن

پادشاه: عاجزانه طلب آمرزش دارم سرورم

شاهزاده سیاه پوش نگاهی گذرا به فرزندان دختر و پسر پادشاه انداخت

دختران پادشاه زیبا بودن و البته ترسیده

پادشاه که نگاه فاتح کشورش رو روی دخترانش دید لبخندی زد

پادشاه: اگر بخواهید شب خوبی رو براتون تا صبح سحر می کنند

دختران با شنیدن حرف پدرشون آروم شروع به اشک ریختن کردن

قیافه شاهزاده از منفور بودن پادشاه اسیر توی هم رفت
یعنی یک پدر تا این حد ممکن بود پست و منفور باشه ؟
که دخترانش رو هرزه و پیش کش کنه ؟

دو برادر قسم خورده شاهزاده جلو رفتن ، نیازی نبود شاهزاده حکم بده ، حکم اون رذل بی صفت مرگ بود و بس

شاه کشته شد و کسی برای مرگش اشک نریخت

با اشاره دست شاهزاده دست ملکه و فرزندان پادشاه باز شد و با احترام اون ها رو بلند کردن

& از این پس استاندار جدید این شهر شمایید و تابع امپراطوری مین خواهید بود

ملکه نگاهش رو به شاهزاده سیاه داد ، شایعات درست بودن

MY SWEET BROTHER [Yoonmin]Where stories live. Discover now