15

882 106 1
                                    

نیمه شب بود و ولیعهد در آلاچیق مشغول مطالعه بود ، بعضی از قوانین قصر رو فراموش کرده بود و نیاز به مطالعه داشت

هوسوک: سرورم ملکه خواستن تا به حرمسرای سلطنتی برید

ابرو های ولیعهد بالا پرید

یونگی: این وقته شب ؟

هوسوک: بنده بی اطلاعم

یونگی: بسیار خب بریم

نشانه ای لایه صفحه کتاب گذاشت تا صفحه اش رو گم نکنه و بلند شد ، دستی به لباسش کشید و از آلاچیق بیرون رفت

ندیمه ها و خواجه ها هم پشت سرش راه افتادن ، از این کار متنفر بود که یه مشت آدم مثل جوجه اردک پشتش حرکت کنن

حرمسرای سلطنتی از عمارت ولیعهد و امپراطور خیلی دور نبود و ولیعهد از دعوت شدن به اونجا حس خوبی نداشت

یونگی: به ملکه بگید من اینجام

ندیمه: بله سرورم

ندیمه دم دره اتاق ملکه رفت و با صدای نسبتا بلندی بودن ولیعهد رو اعلام کرد

ندیمه: بانوی من ولیعهد اینجا هستن

لیائو: بگو بیان داخل

ندیمه: چشم بانوی من

از پله ها پایین اومد و به سمت ولیعهد رفت و با سر پایین گفت

ندیمه: بفرمایید داخل سرورم

ولیعهد با قدم های محکم وارد اتاق ملکه شد و با دیدن دختران و پسران زیبایی که دوره ملکه بودن پوزخندی زد اما چیزی نگفت

پشت میز ایستاد ، تعظیم کوتاهی به ملکه کرد و منتظر موند

یونگی: با من کاری داشتین مادر ؟

لیائو: پسرم تو قراره امپراطور این مملکت باشی و جانشینی برای خودت داشته باشی

یونگی: درسته

لیائو: برای این کار فکر نمی کنی بهتر باشه قبل از انتخاب همسر ، همبستری رو یاد بگیری ؟

ولیعهد نیشخندی زد ، دست هاش رو روی میز گذاشت کمی به سمت ملکه خم شد

یونگی: مادر همبستری یک فعل کاملا غریزیه و انسان به موقعش می دونه باید چکار کنه

پوزخندی زد و تیکه اش رو از روی میز برداشت ، تعظیم بلندی کرد و از اتاق خارج شد

ملکه پوزخند عصبی زد و دستش رو روی میز کوبوند .........

راضی از دست به سر کردن ملکه به عمارتش برگشت و در کمال تعجب دید که جیمین هم در آلاچیق منتظرشه

لبخند ذوق زده ای زد اما مخفیش کرد و به جاش لبخندی آروم روی لب هاش نشوند

به آرومی به سمت آلاچیق رفت و از پله ها بالا رفت ، اما با دیدن قیافه ناراحت و چشم های اشکی جیمین اخمی کرد و به سمتش پا تند کرد

MY SWEET BROTHER [Yoonmin]Where stories live. Discover now