14

863 106 5
                                    

بالاخره به قصر برگشتن ، امروز روزه پر خونی برای ولیعهد بود و ولیعهد حسابی خسته شده بود

هوسوک: از قبل پیام فرستادن حمام آب گرم رو براتون آماده کنن

یونگی: نمی دونم چطوری ازت تشکر کنم واقعا بهش نیاز دارم

هوسوک: منم ندونم پس کی بدونه

خنده خسته ای کردن و از اسب هاشون پیاده شدند ، وارد استبل سلطنتی شدند و اسب ها رو داخل جاشون گذاشتند

به سمت علوفه های بسته بندی شده گوشه استبل رفتند و هر کدوم دو بسته علوفه برداشتند و داخل آخور اسب ها ریختن

زین های اسب هاشون رو باز کردند و سطل آب اسب ها رو هم پر کردند

ولیعهد کمی پیشه اسبش موند و کمر و شکم اسبش رو نوازش کرد

یونگی: امروز خیلی خسته شدی پسر ببخشید

آروم با اسبش حرف میزد و نوازشش می کرد ، به نحوی داشت از اسب عزیزش تشکر می کرد

یونگی: هوسوک بریم

و به سمت عمارت ولیعهد حرکت کردند .........

تن خسته و کوفته شده اش رو داخل آب گرم رها کرد ، آهی از لذت آب گرم کشید و چشم هاش رو بست

با همون چشم ها بسته بیشتر لم داد و سرش رو به لبه وان بزرگ تکیه داد

آب گرم مثل طبیبی پاهای خسته و تاول زده اش رو درمان می کرد و زخم های دردناکش رو مرهم می بخشید

نامجون: انگار خیلی خسته شدی

با همون چشم های بسته خنده ای کرد

یونگی: مرتیکه تو حموم هم‌ منو ول نمی کنی ؟

نامجون: باید حرف بزنیم یونگی

ولیعهد چشم هاش رو باز کرد و صاف نشست ، نگاه امپراطور شیلا روی زخم های دوست قدیمیش نشست

زخم هایی که عمیق بودن و بخاطر همین جاشون روی تن دوستش باقی مونده بود

یونگی: شرط می بندم بدن توهم همین شکلیه

امپراطور شیلا لبخند تلخی زد و تایید کرد

یونگی: خب ؟

نامجون: امروز که داشتم فکر می کردم به یه مورد مشکوک بر خوردم

یونگی: درباره چی فکر می کردی و چه چیزی مشکوک بود

نامجون: من تقریبا همه خواستگار های جیمین رو از سره راه برداشتم اما این وسط

مکثی کرد و لبش رو داخل دهنش کشید ، با اخم نازکی ادامه داد

نامجون: یک نفر این وسط تو کارهای من دخالت می کرد

یونگی: مثلا ؟

نامجون: مثلا اینکه زودتر از من اون ها رو می کشت اونم به بدترین و فجیع ترین شکل ممکن

MY SWEET BROTHER [Yoonmin]Where stories live. Discover now