ندیمه ارشد از پله های آلاچیق بالا اومد ، هوا سوز بدی داشت و نزدیک به پاییز بود
ندیمه شنل پوست گرگ شاهزاده رو روی دوش شاهزاده انداخت ، یونگی تشکر کوتاهی کرد چرا که مشغول رسیدگی به امورات ارتش مخفیش بود
ندیمه: سرورم چیزی میل ندارید براتون حاضر کنم ؟
یونگی: تشنمه
ندیمه: همین سرورم ؟ شما ناهار هم میل نکردید
یونگی: همچنان میل ندارم آب کافیه
ندیمه تعظیمی کرد و از آلاچیق خارج شد تا آب بیاره ، یونگی نامه ای که هوسوک براش فرستاده بود رو کنار گذاشت
امروز باید برای معامله اسلحه و مهمات به بندر می رفت ، نگاهش رو به آسمون تیره داد
ماه کامل بود و اون دیگه باید پیداش میشد
ناگهان تمام مشعل های عمارت خاموش شد و تنها شمع روی میز ولیعهد روشن موند
بوی ناخوشایندی توی عمارت پیچید و تمامی افراد به جز ولیعهد بی هوش شدن
برای ولیعهد این سم ها چیزی جز یک بوی ناخوشایند نبودن
با شنیدن صدای کفش های پاشنه بلندی لبخندی زد
یونگی: خوش اومدی ، دیر کردی
زنی با موهای بلند قهوه ای رنگ در حالی که نیزه بلندی توی دستش بود از تاریکی وارد روشنی آلاچیق شد
لباس های مردونه پوشیده بود اما آرایش و موهای بلندی زنانگیش رو حفظ کرده بود
چائو: خوش برگشتی گرگ سیاه
یونگی: ممنونم دختر دریا
چائو خنده نازک و زنانه ای کرد ، رو به روی یونگی نشست
چائو یکی از هفت دزد مخوف دریا ها بود و البته دوست قدیمی یونگی ، یکی از کسانی که هویت واقعی ولیعهد رو می دونست
چائو: راستی ولیعهدیت مبارک
دوباره خنده نازکی کرد و یونگی هم باهاش همراه شد
چائو: خب چی می خوای ؟
یونگی: تمام چیزی که داری
چائو: خوب موقعی اومدی ، گرز های خوبی به دستم رسیده کلا این سری جنس های خوبی دارم
یونگی: قیمت مهم نیست فقط جنس هاتو بفرست اردوگاهم تو کوهستان بائو
چائو: پول نمی خوام
یونگی: چی می خوای ؟
چائو: برادرم رو خلاص کن برام
یونگی: چی شده ؟
چائو: هر نفسی که میکشه حرومشه ، طبق قانون خلافکار ها کشتن هم خون ممنوعه خودت که خوب میدونی
YOU ARE READING
MY SWEET BROTHER [Yoonmin]
Short Storyنام: برادر شیرین من 💫 امپراطوری چین امپراطوری بزرگ و قدرتمند کسی جرات حمله به چین رو نداره و این ترس قراره با به تخت نشستن ولیعهد جوان بد تر هم بشه مین یونگی ، بیستمین پادشاه از سلسله مین تازه از جنگ برگشته و قراره به زودی به جای امپراطور بیمار...