MY SWEET BROTHER [Yoonmin]

3

دروازه عظیم و بلند شهر توسط سربازان داخل پایتخت باز شد

مردم از شهر های دور و نزدیک با شنیدن خبر بازگشت شاهزاده به پایتخت اومده بودن

برخی برا دیدن عزیزانی که از جنگ بر می گشتن و برخی برای دیدن ولیعهد

سپاه عظیم و بزرگ کشور وارد پایتخت شدن

در صدر لشکر شاهزاده و دو فرمانده و برادر های قسم خورده اش حرکت می کردند و پشت سر اون ها سربازان وفادار به ولیعهد

شاهزاده لبخندی روی لب هایش نشوند ، دستش رو به نشونه سلام و درود به مردمش بالا آورد

مردم به زانو افتادن و به حالت سجده در اومدن ، گریه می کردن و به شاهزاده بزرگ کشورشان درود و سلامت باش می گفتند

اما نگاه شاهزاده لحظه ای به دیوار بزرگ قصر افتاد ، جایی که امپراطور و ملکه و مقامات در حال نظاره کردن بودند

پوزخند تلخی رو لب های صورتی رنگ شاهزاده نقش بست که زهر تلخیش از همون فاصله دور کام امپراطور رو نشونه گرفت

شاهزاده نگاهش رو از امپراطور گرفت و دوباره به مردم داد ، می دید که بچه های تخس بازاری از خانه ها بالا میرن و بر روی سر خودش و سربازانش گل می‌ریزند

یکی از گل ها به شنل مشکیش که از پوست گرگ بود گیر کرد

گل رو از روی شنلش برداشت و در حین حرکت افسار اسبش رو محکم گرفت و خم شد و گل رو به دخت بچه ای که بغل پدرش بود داد

& زنده باد شاهزاده .... زنده باااادددد .... زنده باد سربازها ..... زنده باااددد .... زنده باد فرمانده ها .... زنده باااادددد

شاهزاده می دید که سربازانش چطور با غرور و افتخار راه میرن و گاهی به مردم لبخند میزنند

بالاخره راه دروازه شهر تا دروازه قصر تموم شد و لشکر پشت دروازه قصر ایستاد

لیانگ( امپراطور )‌: دروازه رو برای جنگجویان چین باز کنید فرزندانم

دروازه های قصر باز شدند و این بار لشکر وارد حیاط خاکی قصر شد و بعد از ورود لشکر دروازه قصر بسته شد

شاهزاده سیاه پوش نفس عمیقی کشید و از اسب پایین اومد ، هوسوک و جونگکوک هم به دنبال شاهزاده از اسب پایین آمدند

امپراطور و ملکه به همراه مقامات از پله های دیوار های قصر پایین امدند

شاهزاده روی یک پاش زانو زد و دست هایش جلو آورد و توی هم قفل شون کرد

به دنبال شاهزاده تمامی لشکر زانو زدند و صلاح هاشون رو روی زمین گذاشتند

امپراطور با رسیدن به شاهزاده دستانش رو به سمت شاهزاده و دو فرمانده شاهزاده برد