تمامی مقامات به یک جلسه اظطراری احضار شده بودند ، دو قتل در یک شب و هر دو خواستگاران شاهزاده کوچک بودند
نخستوزیر: سرورم دو قتل در یک شب ؟ این نگران کننده است
لیانگ: می دونم بادی قاتل رو پیدا کنید
فرمانده کل: پیداست فردی دوست ندارن شاهزاده کوچک ازدواج کنن
لیانگ:, اما آخه چه کسی ؟
در حاله بحث بودند که یکی از خواجه های امپراطور جلو اومد ، تا کمر خم شد و تعظیم کرد
& سرورم ولیعهد اینجا هستند
لیانگ: بگین بیا تو
& بله سرورم
خواجه بیرون رفت و کمی بعد ولیعهد وارد سالن جلسات سلطنتی شد ، تعظیم کوتاهی کرد
یونگی: سرورم می خوام تنها صحبت کنیم لطفا تمامی مقامات به غیر از بانوی اعظم رو مرخص کنید
امپراطور نگاه مشکوکی به پسرش انداخت و مقامات رو با اشاره دست مرخص کرد
حالت فقط اون سه نفر مونده بودن ، امپراطور از تخت سلطنتی پایین اومد و رو به روی پسرش ایستاد
ولیعهد عریضه ای رو به سمت امپراطور گرفت و امپراطور عریضه رو گرفت
امپراطور عریضه رو باز کرد و مشغول مطالعه شد ، هر چه کلمات بیشتری می خوند بیشتر متعجب و شگفت زده میشد
یونگی: من با خونم امضاش کردم پس لطفاً دیگه سعی نکنید برای جیمین خواستگار پیدا کنید
یونهی: سرورم می تونیم بپرسم چه چیزی نوشتید
یونگی: من از حق خودم بعد از مرگ امپراطور گذشتم و قول دادم از شاهزاده چهارم در صورت مجرد بودن محافظت کنم
بانوی اعظم لبخند ظریف و زنانه ای روی لب هاش نشوند
یونهی: پس بنده شاهد این ماجرا هستم ؟
یونگی: درسته
ولیعهد سرش رو به سمت امپراطور برگردوند و با لحن محکمی ادامه داد
یونگی: قول بدید دیگه جیمین رو مجبور به انتخاب همسر نکنید
لیانگ: بسیار خب
امپراطور پسرش رو بغل کرد
لیانگ: ممنونم پسرم
ولیعهد حتی دستش رو هم برا بغل کردن امپراطور بالا نیاورد پس امپراطور ولیعهد رو ول کرد و لبخندی زد
یونگی: با اجازه سرورم
و با تعظیمی از اونجا رفت
لیانگ: یونهی تو راست می گفتی لحظه مرگه منو همسرم خیلی نزدیکه
YOU ARE READING
MY SWEET BROTHER [Yoonmin]
Short Storyنام: برادر شیرین من 💫 امپراطوری چین امپراطوری بزرگ و قدرتمند کسی جرات حمله به چین رو نداره و این ترس قراره با به تخت نشستن ولیعهد جوان بد تر هم بشه مین یونگی ، بیستمین پادشاه از سلسله مین تازه از جنگ برگشته و قراره به زودی به جای امپراطور بیمار...