ندیمه ها و ندیم ها به ترتیب ایستاده بودن و سینی های حاوی لباس های شاهزاده در دستان شون بود
شاهزاده در حالی که لباس راحتی کوتاه و سفیدی پوشیده بود مشغول خشک کردن موهای کوتاهش بود
یونگی: بیاید جلو
ندیم ها جلو اومدن و خواستن لباس رو تنه شاهزاده کنند که شاهزاده نزاشت
یونگی: خودم می پوشم
ندیم: سرورم آخه ...
یونگی: نشنیدی چی گفتم ؟
ندیم: عفو بفرمایید سرورم
شاهزاده بلند شد ، ابتدا لباس بلند زیرین رو پوشید و بند هاش رو سفت کرد سپس ردای بلند و زیرین اصلی رو پوشید و بعد از اون ردای آستین حلقه رو تنش کرد
با کمربندی که وصل شدنش به هم اژدهایی رو تشکیل میداد لباسش رو ثابت کرد
و بعد از اون مچ بند های بلندی که آستین های بلند لباسش رو جمع می کرد رو سفت روی آستین هایش بست
یونگی: چرا لباسم اژدهای طلایی داره ؟
ندیم: سرورم امشب جشن ولیعهدی شما هم هست
یونگی: صحیح
ندیمه ای از پله های آلاچیق بالا اومد ، تعظیم نود درجه ای کرد و با صدای آروم گفت
ندیمه: سرورم سه شاهزاده اینجا هستند
یونگی: بگو بیان بالا
سه تا برادر زیباش بالا اومدن و بعد از گذاشتن احترام روی تختی که دور تا دور آلاچیق رو در بر می گرفت نشستند
ندیم: سرورم باید سر بند ببندید
یونگی: خدای من متنفرم
زیره لب غر زد و نگاه زیر چشمی به برادر های کوچکش انداخت ، سوکجین لبخندی زد
سوکجین: برادر اجازه میدید تهیونگ براتون این کار رو انجام بده ؟
یونگی: باعثه افتخاره
و چشمکی بهشون زد ، تهیونگ خنده آرومی کرد و بلند شد
سر بندی که روی سنگش اژدها حکاکی شده بود رو از ندیم ارشد گرفت و پشت سره یونگی رفت
اما قبل از بستن سر بند شونه آرومی به موهای لخت و مشکی شاهزاده زد
ته: برادر موهات خیلی قشنگه
یونگی: از موهای تو قشنگ تره یعنی ؟
ته: دیگه نه در اون حد
یونگی خنده بلندی کرد ، تهیونگ با خنده سر بند رو بست و بعد موهای شاهزاده رو دوباره مرتب کرد
YOU ARE READING
MY SWEET BROTHER [Yoonmin]
Short Storyنام: برادر شیرین من 💫 امپراطوری چین امپراطوری بزرگ و قدرتمند کسی جرات حمله به چین رو نداره و این ترس قراره با به تخت نشستن ولیعهد جوان بد تر هم بشه مین یونگی ، بیستمین پادشاه از سلسله مین تازه از جنگ برگشته و قراره به زودی به جای امپراطور بیمار...