امشب چهاردهمین شبی بود که داخل قصر بودن و امشب قرار بود شبی متفاوت باشه
چرا که ولیعهد امشب قرار بود از فردی کفتار سفت انتقام بگیره
لباس تماما سیاهی به تن کرد ، حتی غلاف شمشیرش هم مشکی بود
از اتاق عمارتش بیرون اومد ، هوسوک و جونگکوک رو دید کس دیگه قرار نبود همراه شون بیاد
اون دونفر به تنهایی برای یونگی یک لشکر به حساب می اومدن
یونگی جلو اومد ، دست هاشون توی هم قفل شد و بهم اطمینان بخشیدن و حرکت کردن
روی سقف ها پریدن ، از زیر سایه دیوار ها رد شدند تا به اسطبل سلطنتی رسیدند
اسب ولیعهد با شنیدن نفس های صاحبش از خواب بیدار شد و ایستاد ، ساکت موند تا صاحبش بهش برسه
هر سه اسب ها شون رو بیرون کشیدند و زین شون کردند ، یونگی سال های بلند و بافته شده اسبش رو نوازش کرد
یونگی: دلم تنگ شده بود رفیق
اسب پیشونیش رو به سمت یونگی برد و یونگی بوسه ای به روی پیشونی کاملا سیاه و براق اسب زد
هوسوک: رو باشید
سوار اسب ها شدند و به سرعت تاخت کردند تا موقعی که از قصر کاملا خارج شدند ......
صدای ساز های محلی توی روسپی خانه می پیچید و شهوت مردان مست رو چند برابر می کرد
روسپی های زیبا به دور مردان می گشتند و دلبری و لوندی می کردند
دامن لباس ها شون بلند بود اما شونه ها و قسمتی از سینه های برجسته اشون لخت بود
و آرایشی تحریک کننده روی صورت هاشون بود
اما ناگهان فضا سنگین و خفقان شد ، ساز زنان ناخودآگاه دست از نواختن کشیدند و روسپی ها از حرکت ایستادن
خودش بود ، مگه میشد چهره مردونه اون رو فراموش کرد ؟
مگه میشد رقص شمشیر میون دست هاش رو از یاد برد ؟
مگه میشد دلبری کردن تیر رو توی کمانش به یاد نداشت ؟
برگشته بود ؟ گرگ سیاه برگشته بود
گرگ سیاه لقبی بود که بازاریان بهش داده بودن ،
( واضحه اسکای عاشقه گرگه؟😌)
یونگی: کجاست ؟
یکی از روسپی ها به اتاق های مخصوص نیمه شب اشاره کرد ، اتاق هایی که در نیمه شب فقط و فقط ازشون صدای ناله روسپی ها شنیده میشد
از پله ها بالا رفت ، به آخرین اتاق رسید و در رو باز کرد
خورده کفتار صفتش بود که تا خرخره مست بود
YOU ARE READING
MY SWEET BROTHER [Yoonmin]
Short Storyنام: برادر شیرین من 💫 امپراطوری چین امپراطوری بزرگ و قدرتمند کسی جرات حمله به چین رو نداره و این ترس قراره با به تخت نشستن ولیعهد جوان بد تر هم بشه مین یونگی ، بیستمین پادشاه از سلسله مین تازه از جنگ برگشته و قراره به زودی به جای امپراطور بیمار...