8

936 117 1
                                    

تمام خاندان سلطنتی سره میز صبحانه جمع بودن و به آرومی مشغول خوردن و نوشیدن بودند

لیائو: پسرم زخمت بهتره ؟

ولیعهد فنجان کوچک چایی رو روی میز گذاشت و به آرومی با لبخندی سرش رو بالا آورد

یونگی: مادر بیاید دیشب رو‌‌ فراموش کنیم باشه ؟

ملکه لبخند ملیحی زد

لیائو: باشه پسرم هر طور تو بخوای

لیانگ: خانم

ملکه نگاهش رو به همسرش داد و منتظر ادامه حرف امپراطور شد

لیانگ: پسر عموی کوچکم داره برای عرض تبریک برای ولیعهدی و بازگشت یونگی به اینجا میاد

لیائو: اوه بسیار خوب ، کی به اینجا میرسند ؟

لیانگ: همین امروز میرسه ، انگار در حاله سفر بوده که با شنیدن خبر بازگشت یونگی تصمیم گرفته به اینجا بیاد

لیانگ: اوه پس من امروز کاره زیادی دارم

سوکجین: مادر اگر بخواید من انجام میدم

لیائو: نه پسرم تو پیش نامزدت بمون

سوکجین سری تکون ، نامجون درست کناره یونگی نشسته بود و با شنیدن این خبر کمی به سمت یونگی متمایل شد

نامجون: خواست به این مردک باشه یونگی ، توی نبودن خیلی جیمین رو اذیت کرد

یونگی: مثلاً چه غلطی کرده ؟

نامجون: هر وقت که اون میاد جیمین تحت فشاره ازدواج با اون در میاد

اخم های ولیعهد بشدت توی هم رفت و دسته صندلی توی دستش فشرده شد ، نگاهش به جیمین افتاد که انگار دیگه اشتهایی برای خوردن نداشت

لیانگ با دیدن وضعیت عزیز دردونه اش ناراحت شد اما چاره ای نداشت ، نمی تونست به یونگی اعتماد کنه تا با دردونه اش بعد از مرگش خوب رفتار کنه

پس این بار حتما باید ازدواجه جیمین و پسر عموی خودش رو جوش میداد

یونگی: حالا اصلا اسم این پسر عمو تون چی هست ؟

لیانگ: مین لی وی ، کوچکترین پسره عموی مرحومم

ولیعهد نیشخندی زد که از چشم امپراطور دور نموند

لیانگ: میشناسیش ؟

یونگی: نه تا حالا ندیدمش

انکار کرد چون انکار کردن الان بهترین کار بود ، انکار کرد و به پدر عافلش توی دلش خندید .........

( اقامتگاه پیشگویان )

بانوی اعظم در مقابل میزی پر از شمع زانو زده بود ، دامن بلند لباسش مرتب روی زمین پهن شده بود
و بانوی اعظم در حاله تمرکز بود

MY SWEET BROTHER [Yoonmin]Where stories live. Discover now