تمام خاندان سلطنتی سره میز صبحانه جمع بودن و به آرومی مشغول خوردن و نوشیدن بودند
لیائو: پسرم زخمت بهتره ؟
ولیعهد فنجان کوچک چایی رو روی میز گذاشت و به آرومی با لبخندی سرش رو بالا آورد
یونگی: مادر بیاید دیشب رو فراموش کنیم باشه ؟
ملکه لبخند ملیحی زد
لیائو: باشه پسرم هر طور تو بخوای
لیانگ: خانم
ملکه نگاهش رو به همسرش داد و منتظر ادامه حرف امپراطور شد
لیانگ: پسر عموی کوچکم داره برای عرض تبریک برای ولیعهدی و بازگشت یونگی به اینجا میاد
لیائو: اوه بسیار خوب ، کی به اینجا میرسند ؟
لیانگ: همین امروز میرسه ، انگار در حاله سفر بوده که با شنیدن خبر بازگشت یونگی تصمیم گرفته به اینجا بیاد
لیانگ: اوه پس من امروز کاره زیادی دارم
سوکجین: مادر اگر بخواید من انجام میدم
لیائو: نه پسرم تو پیش نامزدت بمون
سوکجین سری تکون ، نامجون درست کناره یونگی نشسته بود و با شنیدن این خبر کمی به سمت یونگی متمایل شد
نامجون: خواست به این مردک باشه یونگی ، توی نبودن خیلی جیمین رو اذیت کرد
یونگی: مثلاً چه غلطی کرده ؟
نامجون: هر وقت که اون میاد جیمین تحت فشاره ازدواج با اون در میاد
اخم های ولیعهد بشدت توی هم رفت و دسته صندلی توی دستش فشرده شد ، نگاهش به جیمین افتاد که انگار دیگه اشتهایی برای خوردن نداشت
لیانگ با دیدن وضعیت عزیز دردونه اش ناراحت شد اما چاره ای نداشت ، نمی تونست به یونگی اعتماد کنه تا با دردونه اش بعد از مرگش خوب رفتار کنه
پس این بار حتما باید ازدواجه جیمین و پسر عموی خودش رو جوش میداد
یونگی: حالا اصلا اسم این پسر عمو تون چی هست ؟
لیانگ: مین لی وی ، کوچکترین پسره عموی مرحومم
ولیعهد نیشخندی زد که از چشم امپراطور دور نموند
لیانگ: میشناسیش ؟
یونگی: نه تا حالا ندیدمش
انکار کرد چون انکار کردن الان بهترین کار بود ، انکار کرد و به پدر عافلش توی دلش خندید .........
( اقامتگاه پیشگویان )
بانوی اعظم در مقابل میزی پر از شمع زانو زده بود ، دامن بلند لباسش مرتب روی زمین پهن شده بود
و بانوی اعظم در حاله تمرکز بود
YOU ARE READING
MY SWEET BROTHER [Yoonmin]
Short Storyنام: برادر شیرین من 💫 امپراطوری چین امپراطوری بزرگ و قدرتمند کسی جرات حمله به چین رو نداره و این ترس قراره با به تخت نشستن ولیعهد جوان بد تر هم بشه مین یونگی ، بیستمین پادشاه از سلسله مین تازه از جنگ برگشته و قراره به زودی به جای امپراطور بیمار...