21

965 99 1
                                    

امپراطور روی تخت نشست و با کشیدن دست شاهزاده اون رو روی پاهاش نشوند

شاهزاده از تعجب زبانش توی دهنش نمی چرخید و مات و مبهوت به امپراطور نگاه می کرد

امپراطور دیگه تاب و توان نداشت ، باید امشب همه چیز روشن میشد

یونگی: قبل از اینکه بری بزار یه داستانی رو برات تعریف کنم

بوسه ای روی پیشونی پسرک داخل آغوشش گذاشت و شروع کرد

یونگی: چهار سالم بود که بهم خبر دادن مادرم بارداره ، اصلا خوشحال نشدم چون دو تا برادر داشتم و تنها نبودم  ، نه ماه عین برق و باد گذشت و نوازد بدنیا اومد
یه نوزاد درشت و تپل با پوستی به سفیدی برف و لب های به قرمزی رز و موهایی به رنگ شب

لبخندی زد انگار که اون صحنه داشت جلوی چشم هاش دوباره تکرار میشد

یونگی: دلم براش رفت بس که زیبا و ظریف بود ، سال ها گذشت و من هر روز علاقه بیشتری به اون نوزاد پیدا کردم تا جایی که بعضی شب ها دستور میدادم پیش من بخوابوننش و من اون شب ها تا صبح بیدار بودم تا مبادا اون اذیت بشه

نگاهش رو به جیمینش داد ، و این بار خیره به جیمین شروع کرد

یونگی: جیمین سالها رفت و رفت تا وقتی که اون نوازد بزرگ شد و بزرگ شد ، من نازش رو می خریدم ، بهش محبت می کردم ، می بوسیدمش
خلاصه اون کل دنیام بود تا اینکه بهم تهمت زدن
از قصر بیرونم کردن

جیمینش رو محکم تر بغل کرد که باعث نزدیکی پسرک بهش شد

یونگی: زیر پوست بازار رشد کردم ، تا وقتی که به جنگ رفتم توی جنگ با سربازانم احد اخوت بستم
شروع کردم به فتح کردن در حالی که قلبم فتح شده بود

جیمین: کی فتحش کرده بود ؟

یونگی: یه جوجه سفید و تپلی

جیمین آروم خندید

یونگی: فدای خنده هات بشم

لاله گوش جیمین رو بوسید و پشتش رو نوازش کرد

یونگی: نرو جیمینم نرو ، من دوست دارم .... عاشقتم جیمین ..... عاشقتم

جیمین با چشم های براقش به یونگی زل زد و لبخندی زد

جیمین: حالا بزار من یه چیزی بگم

یونگی: بگو فدات شم

جیمین: وقتی 21 ساله بودم مردی از جنگ های ده ساله اش برگشت ، اون به معنای واقعی یک مرد بود
به ضعیف آسیب نمی رسوند و با قوی برابر مبارزه می کرد، زن ها و بچه ها از دستش در امان بودند

لاله گوش یونگی رو آروم بوسید و دستش رو روی شانه یونگی گذاشت

جیمین: مهربون بود ، وفادار بود و از همه مهم تر عاشقی بلد بود

MY SWEET BROTHER [Yoonmin]Where stories live. Discover now