12

890 105 2
                                    

حدود یک هفته از اون شب نحس گذشته بود ، قسمت های خراب شده و آسیب دیده قصر تا حد زیادی تعمیر و بازسازی شده بودن

نگهبانان و ندیمه ها به کارهای قبلی و معمولی قبلی شون مشغول بودن

مردم بازار ارامش داشتند و مثل همیشه کاسبی می کردند و به زندگی معمولی شون می پرداختند

همه چیز سره جاش بود به غیر از ولیعهد ، ولیعهدی هنوزم که هنوز زخمی بود و نیمه هوشیار بود

اونقدر خسته و ناتوان بود که نمی تونست حتی دارو های رقیقش رو قورت بده

پزشک سلطنتی باز هم با چهره تا امید و ظرف پر از دارو از اتاق ولیعهد برگشت

& متاسفم سرورم ولی ایشون نمی تونن دارو رو بخورن

امپراطور و ملکه از قبل نگران تر شدن ، حتی سه شاهزاده هم این روز ها خیلی کم لبخند میزدن و نگران برادر بزرگشان بودند

جیمین: بدید منم برم امتحان کنم

با حرف جیمین نگاه ها به سمتش برگشت ، پزشک سلطنتی با احترام ظرف رو به دست شاهزاده کوچک داد

لیانگ: جیمین تو چطور می خوای دارو رو بهش بخورونی ؟

جیمین: نمی دونم پدر ولی سعیم رو می کنم

و با تعظیم کوچکی به سمت اتاق حرکت کرد ، پله های کوچک و کم اتاق رو بالا رفت و وارد اتاق شد

با قدم های اروم در حالی که سعی می کرد بغضش رو قورت بده به سمت تخت رفت و روی تخت کنار بدن بی هوش برادرش نشست

جیمین: برادر پس چرا خوب نمیشی ؟

شکایت کرد و گذاشت قطره اشکی از چشم های نازش پایین بچکه

اشک هاش رو پس زد الان وقت گریه کردن نبود بادی به برادرش دارو میداد تا سریع تر خوب بشه

کاسه دارو روی میز کوچک بغل تخت گذاشت ، یک قاشق از داروی تلخ رو توی دهنش گذاشت اما قورتش نداد

( معذرت می خواهم برادر اما این تنها راهه )

لب های برادرش رو از هم فاصله داد و سرش رو نزدیک کرد و لب هاش رو روی لب های باز یونگی گذاشت

سعی کرد تشویش درونش رو کنترل کنه و روی کارش تمرکز کنه

آروم داروی توی دهنش رو توی دهن یونگی ریخت و لب هاش رو فاصله داد

منتظر به یونگی خیره شد ، وقتی دید یونگی دارو رو پس نمیده خوشحال از راهکارش کارش رو تکرار کرد

تا جایی که ظرف دارو خالی شد .......


شاهزاده با ظرف خالی دارو بیرون اومد و ظرف خالی رو به پزشک یاری که اونجا بود داد

MY SWEET BROTHER [Yoonmin]Where stories live. Discover now