11

894 107 2
                                    

( دو هفته بعد )

قصر ؟ بیشتر شبیه به قصر جنازه ها بود ، قصر به خاک و خون کشیده شده بود

بوی خون و دود تمام پایتخت رو برداشته بود ، قسمت کوچکی از قصر در حاله سوختن بود

خاندان سلطنتی در عمارت ولیعهد تحت حفاظت ارتش ولیعهد بودن

درست در حالی که داشتن چایی می نوشیدن ناگهان سربازانی به آلاچیق هجوم آوردند و خاندان سلطنتی را به عمارت ولیعهد بردن

سرباز ها آماده باش بودند و نمیزاشتن حتی جنبنده ای وارد عمارت بشه

خاندان سلطنتی و مقامات گیج بودن و تنها این درک رو داشتن که شورش شده اما ؟ شورش توسط چه کسی ؟ ولیعهد یا لی وی ؟

لیائو: من مطمئنم کاره لی وی

لیانگ: امیدوارم

در سمت دیگه ی قصر یا بهتر بگیم هر جا غیر از عمارت ولیعهد سربازان ولیعهد در حاله جنگیدن بودن

ناگهان رعد و برق شروع به نواختن کرد و آسمون شروع به گریه کردن کرد

دیوار های رنگ پریده قصر با خون رنگ شده بود و بارون وظیفه شستن این رنگ ها رو از دیوارهای قصر برعهده گرفته بود

جنگ درست از سره شب شروع شده بود ، از سره شب ناگهان دو لشکر به قصر هجوم آوردند

یکی برای محافظت و دیگری برای فتح

لشکر ولیعهد مسمم و محکم شمشیر میزدن چرا که هیچکدوم نمی خواستن ولیعهد رو نا امید کنند

درگیری بالا گرفته بود و هر کسی با هر چیزی که می تونست دشمن رو می کشت

اما در بالاترین نقطه قصر درست پل میان دو برجک دیده بانی ولیعهد و لی وی درگیر هم بودند

یونگی با گرزی شبیه به کله گاو به سمت لی وی حمله ور شد ، لی وی با دو شمشیر در دستش از خودش دفاع کرد

هر دو با ضرب از هم فاصله گرفتن و توسط پاهاشون روی زمین خیس ترمز گرفتند

هر دو زخمی بودند اما زخم های یونگی عمیق تر و بیشتر بودن

لی وی : امشب .... به ماه قسم .... که ماهه قصر ماله من میشه یونگی

نفس تازه ای نگرفته بود که گرز یونگی شونه اش رو هدف گرفت و صدای استخون شونه اش گوش آسمون رو کر کرد

یونگی: به شب و روز قسم ، این بوسه های منه که روی صورت ماه میشینه لی وی

دوباره درگیر شدند ، لی وی با دستی که شونه سالم داشت بازوی یونگی رو زخمی کرد و در عوض چشم چپش رو از دست داد

هر دو مرد جنگ بودند و به زخم های وحشتناک مبارزه عادت داشتند

یونگی خسته بود ، زخمی بود و درد داشت اما هیچ‌ کدوم اهمیتی نداشت وقتی قرار بود لی وی برای همیشه کشته بشه

MY SWEET BROTHER [Yoonmin]Where stories live. Discover now