17

909 101 2
                                    

سه مبارز که با پارچه حریر صورت هاشون رو پوشونده بودن

هوسوک: رز سفید ، لاله و اقاقیا سه مبارزی که به دلیل ظریف و زیبا بودن لقب هاشون رو از گل ها گرفتن

هوسوک زیره گوشه یونگی زمزمه کرد و یونگی آروم سری تکون داد

لاله: بین جمع گرگ سیاه جایی برای ما هست ؟

یونگی: بنشینید

و دستش رو به معنای دعوت دراز کرد و اون سه مبارز روی تنه درختی که درست رو به روی یونگی بود نشستند

یونگی: نوشیدنی ؟

لاله: نه ممنونم

نامجون: صدات شبیه به صدای نامزدمه

نامجون در حالی که نوشیدنی می نوشید گفت و کوزه کوچک شراب رو روی زمین گذاشت

لاله: معمولا مردان مبارز زیاد به صدای معشوقه هاشون اهمیت نمیدن

نامجون: درست میگی اما من ده سال منتظره بودم فقط یک بار صداش رو بشنوم

پوزخند تلخی زد ، چه سختی ها که برای به دست آوردن دله سوکجین نکشید و هرگز نداشت سوکجین چیزی بفهمه و قرار هم بر این نبود

یونگی: خب ؟ دلیل اومدنتون به جمع ما چیه ؟

رز سفید: ما بهت مدیونیم گرگ سیاه

یونگی: دینی ندارید می تونید برید

اما سه مبارز پا فشاری کردند و دستشون رو به سمت پارچه های حریر بردند تا روپوش صورت شون رو بردارند

پارچه های حریر روی زمین افتاد اونم تنها با کشیدن بند نازکش و این چهره ها دیدنی چهار جنگجو بود

یونگی: جیمین ؟

کوک: تهیونگ ؟

نامجون: سوکجین ؟

هر سه با تعجب و هم زمان اسم های سه مبارز رو به روشون رو صدا زدند

از تعجب لال شده بودند و نمی دونستن چی بگن و خب حق داشتن چرا که هیچ‌ هرگز فکر این رو هم نمی کرد که اون سه شاهزاده ظریف جنگجو باشند

یونگی به سختی گلوی خشک شده اش رو تر کرد ، اصلا از عشق کوچولوش همچین انتظاری نداشت
آخه اون پسرک ظریف و زیبا کجا و شمشیر توی دستش کجا ؟

یونگی: چرا ؟

جین: چی چرا برادر ؟

نامجون: چرا شمشیر دست گرفتین


تهیونگ و جیمین با سوال نامجون بغض کردند و سر هاشون رو پایین انداختند

کوک: تهیونگ ؟

تهیونگ حرف نزد  چون اگر حرفی میزد بغضش می شکست

جین: بعد از رفتن برادر بزرگمون ما مجبور شدیم شمشیر به دست بگیریم

MY SWEET BROTHER [Yoonmin]Where stories live. Discover now