13

881 103 1
                                    

خودش رو روی صندلی روسپی خانه پرت کرد و نفس عمیقی کشید ، دستمال پارچه ایش رو از توی پیراهنش در آورد و دست هایی که ازشون خون می چکید رو کمی پاک کرد

یونگی: مکان بعدی کجاست هوسوک؟

هوسوک: یونگی تو زخمی بعید نیست زخمات همین الان هم باز نشده باشه ، بیا برگردیم برای امروز کافیه

یونگی: تازه سره ظهر هوسوک

و نیشخندی زد ، تاحالا هر چی آدم مد نظرش برای کشتن بود همگی در روسپی خانه های معروف پایتخت و شهر های اطراف پایتخت بودن

هوسوک: هووففف حدوداً بیست نفر دیگه موندن

یونگی: پس بریم

و با تکیه زدن به شمشیرش بلند شد ، از روسپی خانه بیرون رفتن و سوار اسب هاشون شدن

لیستی که نوشته بود رو از توی یقه پیراهنش در آورد و اسم آخرین نفری رو که کشته بود خط زد

به لیست نگاه کرد ، درسته بیست نفر مونده بودن و نفر بعدی یک قاچاقچی دختر بود

یونگی: باید بریم بندر شمالی

هوسوک: زیاد دور نیست با پای اسب یک ساعت راهه

یونگی: پس بریم

و با زدن پاهاشون به شکم اسب ها شروع به تاختن کردند .......

( بندر شمالی )


مرد میانسال با بی شرمی عضو خصوصی معشوقه اش رو نوازش می کرد ، پسری که حداکثر نوزده سال ازش کوچکتر بود

معشوقه جوان با بی شرمی هر چه تمام تر پاهای خوش تراشش رو از هم فاصله داده بود تا به صاحبش لذت بیشتری بده

مرد میانسال لب های معشوقه اش رو شکار کرد و بوسه کثیف و پر از شهوتی رو شروع کرد

غذاخوری های بندر شمالی همیشه همین بود ، پر از کثیفی و شهوت برای مردانی که شهوت تمام نشدنی داشتند

& فرارررر کنیدددد ، فرار کنید اون اومدههههه اون برگشتههههه

مرد دست از بازی با معشوقه زیبا و جوانش برداشت

لیهانگ: همین جا بمون

پسرک سری تکون داد و پاهای بازش رو بست ، لیهانگ از جاش بلند شد و از اتاق مخصوصش بیرون اومد

کف غذا خوری خالص خون بود و جنازه های که منبع خون بودن

لیهانگ: پس بالاخره اومدی

لیهانگ پوزخندی زد و سلاح مورد علاقه اش رو بیرون آورد ، دو گرز توپی شکل و خاردار که با زنجیر به هم دیگه وصل شدن

لیهانگ: من اینجام گرگ سیاه بیا بیرون ، خیلی وقته منتظرتم بیااااظچ

یونگی: مشتاق دیدار

MY SWEET BROTHER [Yoonmin]Where stories live. Discover now