- 2 -

1.4K 291 34
                                    

پارت دوم

از نگاه لیام

همین که از جام بلند شدم احساس کردم گونه هام قرمز شدن و ترسیده به سمت جلوی کلاس حرکت کردم.

"هی،سلام خب...م...من لیام پینم و شونزده سالمه، از ولورهمپتون میام و یه هفته قبل به اینجا اسباب کشی کردیم." میگفتم و گونه هام داغ کرده بود و بیشتر و بیشتر قرمز میشد. هول هولکی برگشتم سرِ جام.

به محض اینکه سرجام نشستم، چشم هام بلافاصله بالا اومد تا آقای ملیک رو ببینم. هرچند که تلاش میکردم بهش نگاه نکنم ولی نمیتونستم.

نهایتا برای یه دقیقه تمام تلاشم و کردم تا بهش خیره بشم و حرف های بقیه بچه هارو نادیده بگیرم.موفق شدم.

عالیه لیام. چه مرگته؟

یه نفس عمیق کشیدم و تلاش کردم تا ذهنم و مرتب کنم چون جدا این برام عادی نبود که بشینم و به معلمم زل بزنم. الانم نباید انجامش میدادم. فرقی نداره چقدر هات، سکسی یا----

نه نه، لیام. ادبیات. فراموش نکن. این چیزیه که به خاطرش تو الان توی این کلاس نشستی.

نهایتا تونستم آقای ملیک و از فکرم بیرون کنم و روی ادبیات تمرکز کنم. چیزایی که میشنیدم نصفه و نیمه بودن و فقط از گوشم رد میشدن و نمیتونستم به خاطر بسپارمشون. عالیه. من توی ادبیات واقعا افتضاح بودم و حالا هم که نیمه اول ترم و از دست دادم. حدس میزنم باید راجع بهش با آقای ملیک صحبت کنم.

"اوی!" برگشتم تا هری استایلز و ببینم. اسمش همین بود نه؟بهم پوزخند میزد و چمشاش گستاخانه برق میزدن.

"چیه؟" پرسیدم. واقعا دلم نمیخواست روز اولی دردسری برام پیش بیاد.

"میخوای قرص آرام بخش بیارم برات؟ نگران نباش پسر. آقای ملیک اون قدرها هم بد نیست." هری پوزخند زد در حالی که به جلو خم میشد و حالا میتونستم صداش و بهتر بشنوم."روز اولت خوب بود؟"

"خب، حدس میزنم." همونطور که به سمتم برمیگشت یه لبخند تحویلش دادم و چال گونه های بی نقصش نمایان شدن.

"ازت خوشم اومده." هری خندید و لپم و کشید که دوباره از خجالت قرمز شدم." و تو زیاد سرخ میشی، باهام بگردی حل میشه."

"مرسی ولی مجبور نیستی من و درست کنی." بهش گفتم.

"ولی من میخوام درستت کنم و فکر میکنم اینجوری بتونم بیشتر درباره نگاه های تو و آقای ملیک بفهمم." هری خندید و بهم چشمک زد و
من بلافاصله قرمز شدم.

"ک...کدوم نگاه ها؟" با لکنت گفتم و تلاش میکردم گونه های قرمز و بپوشونم.

"هیچ راهی برای قایم کردنشون نیست لی لی. من دارم میبینمش." هری دوباره به گونه هام ضربه زد و خدای من! چندبار دیگه قراره سرخ بشم؟

"اوه خدای من هری!" گفتم همونطور که به سرم و اطراف میچرخوندم تا ببینم کسی میشنوه یا نه که چشمم به جلوی کلاس افتاد. چشمام گرد شد وقتی دیدم آقای ملیک بهم خیره شده.

میخواستم معذرت خواهی کنم که یه لبخند تحویلم داد و برگشت مشغول کارش شد. باشه. این صد در صد تعجب برانگیز بود.

بقیه کلاس به خوبی گذشت ولی میتونم قسم بخورم آقای ملیک کل کلاس و به من خیره شده بود.خب، باشه، شایدم نه کل کلاس، ولی هروقت سرم و بالا می آوردم میدیدم چشماش رو منه.

خدایا! امیدوار بودم ازم متنفر نباشه! اینجوری جدا برام غیرقابل تحمل میشد.

تقریبا نزدیک بود از صندلیم بیفتم وقتی زنگ به صدا دراومد. سرم و بالا آوردم و همه رو دیدم که وسایلشون و جمع میکنن و میخوان سریعتر
از کلاس بیرون برن. ایستادم و کوله ام و روی دوشم گذاشتم قبل اینکه به سمت هری برگردم.

"من باید با آقای ملیک درباره یه چیز صحبت کنم هری. تو برو." گفتم و چشمام و چرخوندم وقتی هری دوباره یه چشمک شیطون تحویلم داد.

"باشه.بیرون منتظرت میمونم." گفت.

"ممنونم."

"هیچ اشکالی نداره آلبالو." هری قبل اینکه از کلاس بیرون بره دوباره بهم چشمک زد.

یه نفس عمیق کشیدم و به سمت آقای ملیک چرخیدم که مشغول پاک کردن تخته بود. آروم پشت سرش رفتم و بند کوله ام و محکم توی دستام فشار دادم.

"آقای ملیک؟" عصبی پرسیدم و صد در صد مطمئن بودم صدام مثل جیغ زدن به نظر میرسه. تونستم بشنوم آقای ملیک یه چیزی زیر نفساش زمزمه کرد قبل اینکه برگرده سمتم.

یه لبخند کوچیک و خجالتی روی لبام کاشتم و امیدوار بودم ازم متنفر نباشه.

"کمکی از دستم برمیاد لیام؟" ازم پرسید. واو. اسمم از دهن اون که بیرون میومد چه شگفت انگیز میشد!

نه لیام! الان نه. فقط نه.

"خب، چون من تازه اومدم به این کلاس، و نیمه اول ترم و از دست دادم، پس میخواستم بپرسم میشه کمکم کنین تا هم سطح کلاس بشم."

در حالی که پشت سرهم و عصبی لبام و گاز میگرفتم ازش پرسیدم و میتونم قسم بخورم چشماش تماما روی لبام زوم بود ولی شایدم من
اینطور فکر میکردم.

"میتونی موقع ناهار بیای، تا چند تا یادداشت و جزوه بهت بدم تا بخونیشون. چطوره؟" ازم پرسید.

- صبر کن - موقع ناهار؟ من و اون؟ تنها؟ ایده خوبی نیست ولی باید انجامش میدادم.

"آره. همون موقع میام." گفتم.

"عالیه. پس فردا موقع ناهار میبینمت؟"پرسید و من سر تکون دادم.

"بله. خدانگهدار آقای ملیک." گفتم قبل اینکه با آشفتگی و عجله از کلاس بزنم بیرون.

"ازت خوشش میاد." همین که بیرون اومدم هری بهم گفت.دوباره چشمام و براش چرخوندم."شوخی نمیکنم که. همیشه همه چیز از این نگاها شروع میشه."

"باشه، هری، باشه" زمزمه کردم.

راستش و بخواین، شروع خوبی برای مدرسه جدید نبود.

------

تکرار یه جورایی.
از دید لیام.

درک کردین فضای داستان رو؟
به نظرتون چطوره؟

Lusting You [ Persian Translation ]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن