- 20 -

908 208 38
                                    

پارت بیستم

از نگاه لیام

"لیام ازت خواهش میکنم. این سیب زمینی بازیت و تمومش کن و کتت و بردار. بیا ببرمت بیرون." نایل گفت و دستم و کشید تا از روی کاناپه بلندم کنه. چشمام و چرخوندم و دستام و از میون دستاش بیرون کشیدم. دوباره روی کاناپه ولو شدم.

" من نمیام." زیر لب گفتم." بدون من برو."

" ما داریم به خاطر تو میریم لیام. میفهمی اینو؟ تو که نمیخوای همینجوری اینجا بشینی و گریه کنی؟ قرار نیست بهت اجازه بدم همینجوری به این کارات ادامه بدی. حالا بلند شو قبل اینکه مجبور بشم به هری زنگ بزنم تا بیاد و دوتایی کون گشادت و بکشیم بیرون."

"اما نایل..."

"اما بی اما! بلند شو کتت و بردار." نایل دستور داد.

واقعا برام مهم نبود چی تنم باشه. گذاشتم همون تیشرت و شلوار ورزشی پام بمونه. حوصله رسیدن به خودم و نداشتم. برای کی باید خوب به نظر میرسیدم؟ فقط دلم میخواست خودم و توی تخت مچاله کنم و با بازوهای زین که دورم حلقه شدن بخوابم. ولی خب...انگار قرار نبود این اتفاق دیگه تکرار بشه.

نمیدونستم واقعا میتونستم زین و برای یه مدت نبینم؟

میخواستم تا جایی که میتونم ازش دور بمونم. حتی نمیخواستم دیگه ببینمش.

"لیام، میشه بلند شی؟" نایل عاجزانه خواهش میکرد و با چشمای پاپی وارانه اش زل زده بود بهم. چشمام و براش چرخوندم. میدونست هیچ وقت نمیتونم در برابر اون چشم ها مقاومت کنم.

"باشه قبوله. ولی فقط یه ذره میمونم و بعد من سریع برمیگردم." گفتم و اجازه دادم اینبار من و از روی کاناپه بلند کنه. کتم و دستم داد و پوشیدمش. گوشیم و گرفتم و آماده شدم.

"عاشقتم، خب؟" نایل خندید و به سمت در حرکت کردیم. دوباره بهش چشم غره رفتم و سوار ماشینش شدیم.

"هری ام میاد؟" پرسیدم.

"آره. قراره توی مک دونالد هم و ببینیم." نایل گفت و به سمت جاده ای که خیلی به نظرم آشنا میومد نگاه کرد. از اولشم باید میفهمیدم.

این همه اصرارش برای بیرون کشیدن من از خونه به خاطر مک دونالد رفتن خودش بوده.

"واقعا نمیتونم باور کنم نایل!" غر زدم و دستم و روی شیشه تکیه دادم. نایل به سمتم برگشت و گیج نگاهم کرد و فقط شونه بالا انداخت." اینکارا فقط از دست تو برمیاد، میدونی؟"

"فقط فکر کردم یه هوایی بخوره پس اون کلت." نایل از خودش دفاع میکرد." تو همش خودت و توی اون آپارتمان لعنتی ات قایم کرده بودی و مدرسه رو هم میپیچوندی."

" من کل مدرسه رو که نپیچوندم نایل. فقط ادبیات بود." اعلام کردم و احساس کردم یه بغض مزاحمی دوباره توی گلوم جا خوش کرده.

Lusting You [ Persian Translation ]Onde histórias criam vida. Descubra agora