- 24 -

1K 187 38
                                    

پارت بیست و چهارم

از نگاه زین

اخطار نویسنده برای اسمات

حالا که انگار لیام برای خودم شده بود، غیرممکن بود که بتونم ازش دور بمونم. احتمالش زیر صفر بود که بخوام دستام و از روی پوست لطیفش بردارم و یه جای دیگه بزارم. دلم میخواست جای تک تک لمس هام روی پوستش بمونه، من فقط-نمیتونستم از این پسر به اندازه کافی سیر بشم.

و هیچ کدوم مون هم بابت این قضیه هیچ شکایتی نداشتیم.

فاصله و دوری که بینمون افتاده بود تشنه ترمون کرده بود. حالا که به هم نزدیک بودیم، می ترسیدیم که بخوایم حتی برای یه ثانیه هم که شده از هم جدا شیم. می ترسیدیم که شاید دوباره هم و از دست بدیم. اگه دوباره همه چیز می شکست و بهم می ریخت، جمع کردن تیکه های شکسته اش قرار نبود کار آسونی باشه.

و از دست دادن لیام هیچ جوره برام ارزون تموم نمیشد.

حالا ادامه رابطه به خودمون بستگی داشت، همه چیزش شکننده و حساس بود، یه لحظه حواس پرتی و یه اشتباه کوچیک میتونست همه چیز و دوباره هم بریزه.

"بسه." لیام زمزمه کرد، صداش نرم و آروم توی گوشام پیچید و بهم نگاه کرد. محکم دستام و گرفت، و درست عین دو تیکه پازل با هم مچ شدن. نمی تونم هیچ جوره توصیفش کنم. اون جوری که بدنامون به طرز جادویی فیت هم بود. نمی تونستم هیچ کس دیگه ای رو جای اون تصور کنم.

لمس نرمی که روی خط فکم نشست من و از افکارم بیرون کشید و چشمام پایین اومدن تا قفل چشمای لیام بشن. چشماش هم به اندازه لمسش یه دنیا آرامش داشت و اون لبخندی که مهمون لباش بود.

"بهم بگو داری به چی فکر میکنی." پرسید، یه ذره توی جاش جا به جا شد. پاش و روی پام انداخت در حالی که دستاش اطراف چونه ام می چرخیدن، دایره های مبهم و توی هم روی پوستم میکشید.

" به اینکه دیگه قرار نیست از دستت بدم، قراره؟" زمزمه کردم، لب زیرینم و گاز گرفتم وقتی لیام بدنش و کنار کشید و چشماش و از چشام دزدید. احساس میکردم قلبم داره غرق میشه - چون با این حرکات، جوابش قابل پیش بینی بود، نه؟

لیام آروم خودش و ازم جدا کرد و پاهاش و از روی پاهام برداشت. تمام بدنم یخ زد.

"زین؟"

"لط-لطفا نگو-که-"

"من دوستت دارم." لیام نفسش و بیرون فرستاد و صحبتم و قطع کرد. دستاش دوباره به سمت گونه ام حرکت کردن. شستش و دایره وار روی پوستم حرکت می داد تا سرم و بالا بیارم. خوشبختانه، هیچ اثری از اون خشم و نفرتی که انتظار داشتم توی چشماش ببینم نبود.

"و تو هیچ وقت دیگه قرار نیست از دستم بدی." زیر لب گفت و نزدیکم خم شد. چشمام و به نشونه ی تایید باز و بسته کردم و یه آه از روی آسودگی از میون لبام خارج شد وقتی دستام و محکم روی کمرش گذاشتم تا به خودم نزدیک ترش کنم.

Lusting You [ Persian Translation ]Where stories live. Discover now