- 30 -

1.4K 183 60
                                    

کمربنداتون و محکم ببندین که چپتر آخره!
تقدیم به همه شماها که تا آخرش موندین و تحملم کردین^^

پارت سی ام (پارت آخر)

از نگاه لیام

" فکر میکردم قراره باهام بهم بزنی!" زین گفت و دستاش همه جای بدنم حرکت می کرد. دستاش عین خورشید گرم بود. آروم من و به سمت خودش کشید و حلقه دستاش و تنگ تر کرد. اینکه دوباره کنارم بود و اینجوری کنار هم بودیم حس فوق العاده ای بود. اینکه اون فاصله ای که بینمون افتاده بود از بین رفته بود.

"تو دیوونه ای. این هیچ وقت اتفاق نمی افته." جوابش و دادم. لمس هامون نرم و با دقت بود، عین یه شئ شکستنی باهام برخورد می کرد و منم همچین حسی رو راجع بهش داشتم. فکر می کردیم اگه مواظب نباشیم اون یکی ممکنه بشکنه. گرمای نفسای زین روی گردنم پخش شد وخندیدم. دستام و دور گردنش محکم تر کردم.

نمی ذاشتم حتی یه میلی متر ازم فاصله بگیره.

نمی خواستم بذارم دوباره بره. می خواستم باهاش باشم.

تا جایی که ممکنه.

"من متاسفم. من بدون فکر حرف زدم و فقط می خواس---"

"چون من وقت ناهارم و با الکس می گذروندم؟ این فقط به خاطر این بود که نمی خواستم خودمون و توی دردسر بندازم. اگه به دیدن همدیگه اونم وقت ناهار ادامه می دادیم، مردم بالاخره یه جورایی بو میبردن." زین سرش و به نشونه تایید تکون داد. دستاش میون دستام جا خوش کرد. بهش نزدیک تر شدم. نزدیک تر از این غیر ممکن بود چون همین حالا هم روی پاهاش نشسته بودم.

"میدونم، میدونم. فقط من برای یه لحظه قاطی کردم." زین دستاش و توی هوا تکون میداد. سرخ شد و آروم گردنش و بالا می آورد و زیر چشمی نگاهم می کرد. همه چیز روشن شد! اون حسودی می کرده! نمی تونستم جلوی کش اومدن لبام و نگیرم.

"جرئت نکن حتی یه کلمه راجع بهش حر--"

" نه! نه. باور کن نمی خواستم."

"قشنگ مشخصه!" دستاش دور گردنم نشست.

"تو حسودی."

جوابم و نداد. البته حرف نزد و به جاش به سمتم خم شد. می خواستم تیرگی و خماری چشماش قبل اینکه بسته بشن و به سمت لبام حمله ور شه ببینم. بوسه امون هر لحظه عمیق تر میشد. دستام محکم به سمت گردنش رفت تا رد چنگ روشون بندازه در حالی که اون هنوز مشغول لبام بود. هر ثانیه نزدیک و نزدیک تر می شد. حس می کردم دیگه نفس ندارم. ولی لعنتی، حتی نمی تونستم برای یه ثانیه هم عقب بکشم.

حس تیزی نوک لباش روی لبام عین بهشت بود. مثل اینکه - تیز ولی اونقدر نرم که حس می کردی لبات روی پارچه مخملی یه پرده نرمه.

محشر. ولی حتی مطمئن نیستم کلمه ای بتونه برای توصیف زین کافی باشه.

زبون زین وارد دهنم شد و من و تا جایی که میتونست به خودش فشار می داد. دستام به سمت پوست صاف و نرم بازوهاش رفتن و اون یکم به پایین خم شد. حس می کردم دارم توش حل میشم، اونجوری که من و میون باوزهاش جا داده بود و محکم بغلم کرده بود.

Lusting You [ Persian Translation ]Where stories live. Discover now