- 6 -

1.1K 243 18
                                    

پارت ششم

از نگاه لیام

"باید یه کاری کنی تاثیرگذار باشه، راجع به این فکر کن که خواننده وقتی اون و میخونه چه احساسی پیدا میکنه. این خیلی مهمه." آقای ملیک توضیح میداد و من سر تکون میدادم ولی ذهنم هنوز درگیر مکالمه ای بود که قبل اومدن به کلاس بین آقای تاملینسون و آقای ملیک شنیده بودم.

میدونم حتی نباید بهش زیاد فکر کنم. میدونم این حتی نباید به من ربطی داشته باشه. آقای ملیک معلم منه و من نباید هیچ کراشی روش داشته باشم.

"لیام، تو امروز چته؟" آقای ملیک آه کشید، خودکارش و روی میز انداخت و به من خیره شد و منتظر بود تا چیزی بگم.

"منظورتون چیه؟"

"کاملا داری به چیز دیگه ای فکر میکنی و اصلا توجه ات به حرف های من نیست." آقای ملیک توضیح میداد و یه لبخند کوچیک روی لباش بود.

"اوه، ببخشید. و قول میدم این دفعه حواسم و جمع کنم." گفتم و موهام و چنگ زدم.

"میتونم امروز بیخیالش بشیم. اگه میخوای." آقای ملیک گفت.

"نه مشکلی نیست. ادامه بدید." گفتم و به نوت هایی که درباره اشون صحبت میکرد نگاه کردم. آقای ملیک کوتاه سرتکون داد قبل اینکه دوباره شروع به صحبت کنه.

آقای ملیک از کی خوشش میاد؟ هری؟ نه، کاملا مطمئنم اگه اینطور باشه آقای تاملینسون میکشتش. مشخصه یه چیزایی بینشونه. پس کی میتونه باشه؟ پری ادواردز میتونه یه احتمال باشه ولی آقای ملیک گفت اون (پسر) و من دارم---

"ببینم، میتونی همین چیزی که الان گفتم و تکرار کنی؟" آقای ملیک پرسید و من و از افکارم بیرون کشید.

"اممم...نه..." گفتم و قیافه معصوم و بی گناهی به خودم گرفتم. در حالی که آقای ملیک لبخند کوچیکی روی لباش ظاهر میشد. اگه زین صداش کنم راحت تره، نیست؟ نه- خفه شو لیام.

"همه چی مرتبه؟"

"آره، یه جورایی. نمیدونم." گفتم و به طرز ناشیانه ای پشت گردنم و می مالیدم.

"نگران نباش. قرار نیست ازت بپرسم." لازم نیست بگم آقای ملیک لبخند زد.

منم در جوابش لبخند زدم در حالی که آقای ملیک پا شد و بدون نگاه کردن به تخته پاکش میکرد. و هولی کرپ! من میتونستم بین پیرهن و شلوارش خط کمرش و ببینم. جلوی خودم گرفتم تا لب هام و لیس نزنم. چشم هام ناخودآگاه روی لب های نیمه بازش قفل شد، و من نمیخواستم، ولی متوجه شدم چقدر لب هاش صورتی و گوشتی ان.

همین که برگشت و به من نگاه کرد آب دهنم و قورت دادم. چشم هاش به چشم های من خورد و به نظر نمیرسید از من انتظار داشته باشه مستقیم به چشم هاش نگاه نکنم تا اینکه با یه سرفه کوتاه وساختگی ارتباط چشمیمون رو قطع کردم.

"از اینا بگذریم، از مدرسه خوشت میاد؟"

"آره، امممم. دوسش دارم." سرم و تند تند تکون دادم و تلاش میکردم گندی که چندلحظه پیش زده بودم و بپوشونم.

"عالیه."

"من باید برم." زمزمه کردم همونطور که کیفم و گرفتم و از جام بلند شدم.

"باشه، فردا میبینمت، لی." آقای ملیک خندید و من سرخ شدم و در و برام باز کرد.

جدا داشتم روانی میشدم.

------

هیس! به نظرتون تقصیر منه که پارت ها کم و کوتاهه؟😂

دوستون دارم💜

Lusting You [ Persian Translation ]Where stories live. Discover now